بچه های آفتاب برنامه نهم

کد تولیدات موسسه: 102

تاریخ: شنبه< بيست و نهم خرداد ماه 1395

موضوع برنامه : خوش قولی /مسابقه /قصه و نقاشی : داستان موریانه

متاسفانه فیلم این برنامه موجود نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : خوش قولی

نویسنده : خانم شکیبا

مجری با عجله وارد می شود و هول میرود و می نشیند روی صندلیش و همانطور با عجله با بچه ها سلام علیک میکند و می گوید :"وای چقدر دویدم ،چقدر عجله کردم ،پاهام درد گرفتن" و شروع میکند ماساژ دادن پاهایش .

 در همین حال یکی از بچه ها وارد می شود وسلام میکند و می نشیند .مجری گیج به صندلیها نگاه میکند که چند تایشان خالیست و بچه ها هنوز نیامده اند،نفس راحتی می کشد و می گوید :"ای بابا !بچه ها که هنوز نیومدن !کاشکی منم اینقدر عجله نمیکردم و آروم آروم می آمدم" در همین حال عروسک آرام از زیر میز بیرون میآید و بی صدا گوشه ای می ایستد تا کسی متوجه تاخیرش نشود اما بچه ها و مجری به محض اینکه او را می بینند با صدای بلند وکف زدن به او سلام می کنند و می گویند:"سلام سلام به آقا

عروسک خوب ما"

عروسک هم در حالیکه هول شده است با آنها سلام و علیک میکند .مجری میگوید:"چرا اینقدر زود اومدین شما؟حالا حالا ها وقت بودا؟"

عروسک سرش را زیر می اندازد و می گوید:"آقا به خدا ما سه ساعته حاضر وایستادیم جلوی در .حاضر و آماده !یعنی مو شانه زده ،لباس پوشیده ،کفش واکس زده .اما این آقای راننده هی دیر کرد،هی دیر کرد ،بعدم هی بنزین زد،هی کنار خیابون وایستاد هندوانه قیمت کرد ،بعد ش هی بوق زد و ویراژ داد و مسیرو عوض کرد تا زودتر برسیم اما آخرش دیر رسیدیم . حالا خوبه که رسیدیم!"

مجری نگاهش میکند و می گوید :"راس میگی ،حالا اشکالی نداره بریم سراغ برنامه مون . خوب زود برو  اون کتابی رو که گفتی قصه های خیلی خوبی داره و قول داده بودی برامون بخونی از کوله پشتی ات بیار"

عروسک به سمت راست می چرخد و پشت سرش را نگاه می کند . بعد به سمت چپ می چرخد و پشت سرش را نگاه میکند و بعد با تعجب می پرسد:کییییی؟من؟!

مجری گیج نگاهش می کند و می گوید :بله !خود خودت !مگه نگفتی کتابتو میاری؟

عروسک حق به جانب) می گوید:نههههه!یادم نیس! کدوم کتاب؟

مجری می گوید:هفته قبل اون روز که بارون می آمد،یادته ؟

عروسک می گوید:(با ریتم خوانده شود) بله بله /یاددمه /بوگو

مجری می گوید:اون روز که بستنی یخی نارنجی می خوردی(زیر لبی و با غرولند کردن می گوید به منم تعارف نکردیش )یادته؟

عروسک می گوید:(با ریتم خوانده شود) بله بله /یاددمه /بوگو و بچه ها تکرار میکنند

بله بله /یاددمه /بوگو

مجری می گوید:همون روز که من جورابامو می دوختم وتو نشسته بودی کنار پنجره ،یادته؟

عروسک می گوید:(با ریتم خوانده شود) بله بله /یاددمه /بوگو و بچه ها تکرار میکنند

مجری خوشحال ،نفس راحتی می کشد و می گوید :خوب دیگه !همون جا قول دادی کتابتو بیاری

عروسک می گوید:آره! یادم رفت ، البته صبح که اومدم بیام جلو در یادم اومد ولی گفتم ولش کن یه روز دیگه میارم

مجری عصبانی می شود و می گوید :"اصلا ولش کن !یه کار دیگه میکنیم حالا که برنامه دیر شروع شده ،کتابم نداریم ،اصلا بازی میکنیم.خوب بچه ها چه بازی کنیم؟"

عروسک با ترس و لرز دستش را بالا می آورد و می گوید :آقای مجری من بگم؟عصبانی که نمیشین؟ قرار بود شما اون توپ چهل تیکه شبرنگتو بیاری با بچه ها بازی کنیم .مجری به سمت راست می چرخد و پشت سرش را نگاه می کند . بعد به سمت چپ می چرخد و پشت سرش را نگاه میکند و بعد با تعجب می پرسد:کییییی؟من؟!

عروسک گیج نگاهش می کند و می گوید :بله !خود خودت !مگه قول ندادی  تو پتو بیاری برنامه؟

عروسک حق به جانب) می گوید:نههههه!یادم نیس!

عروسک میگوید:اون روز که تو گل کوچیک دروازه بان بودی ،توپ رو با سر گرفتی یادته؟

مجری می گوید:(با ریتم خوانده شود) بله بله /یاددمه /بوگو و بچه ها تکرار میکنند

بله بله /یاددمه /بوگو

عروسک می گوید:همون روز که بعد بازی قرار بود برا خونه نون سنگک بخریم ،یادته؟

مجری می گوید:(با ریتم خوانده شود) بله بله /یاددمه /بوگو و بچه ها تکرار میکنند

بله بله /یاددمه /بوگو

عروسک می گوید:که 5 تا نون بربری خریدیم سه تاشم تو راه خوردیم،یادته؟

مجری می گوید:(با ریتم خوانده شود) بله بله /یاددمه /بوگو و بچه ها تکرار میکنند

عروسک  خوشحال ،نفس راحتی می کشد و می گوید :خوب دیگه !همون روز قول دادی تو پتو بیاری دیگه!

مجری می گوید:نهههههه! اصلانم یادم نبوده ونیس!

عروسک و بچه ها  عصبانی می شود و می گویند :"اصلا بازی رو  ولش کن ! "

بعد مجری و عروسک  هر کدام بی حوصله گوشه ای مینشینند و عروسک سرش را روی دستانش می گذارد و می گوید:

من اصلا فکر میکنیم زندگی ما آدما مثل کوپه های قطار می مونه که یه بار باهاش رفتیم سفر .میدونی آقای مجری یعنی به هم دیگه وصله . کوپه من به شما وصله .کوپه شما به آقای کارگردان وصله،کوپه کارگردان به کوپه بچه ها وصله .مال اونام به پدر و مادراشون . به خاطر همین اگر یکی دیر برسه و به قولش عمل نکنه ،همینطوری هی پشت سر هم هی همه کوپه ها هم دیر راه می افتن و حرکت میکنن!

مجری با تعجب عروسک را نگاه میکند و می گوید :به به عجب حرفای خوبی می زنیا راس میگی !بچه ها بیاید همه باهم قطار بشیم  .مثه یه قطار منظم که همه کوپه هاش به موقع راه می افتن"

مجری و عروسک کمر هم را میگیرند و باصدای بلند صدای قطار را در می آورند و بچه ها هم از جا بلند می شوند و با شادی و خنده و صدای قطار راه می افتند و از صحنه خارج می شوند.

مسابقه: یک مسیر را مشخص می کنیم ، تعدادی از حضار را دعوت می کنیم ، روی مسیر مشخص شده خطی کشیده شده است شرکت کنندگان باید از مسیر روی خط مشخص شده با را کت پینگ پونگ در زمان مشخص سه توپ را حمل کند و به مقصد برساند  مجری در انتهای بازی به بچه ها این نکته را متذکر می شود که وفای به عهد گرچه مفهوم اخلاقی ارزشمندی است ولی عمل کردن به آن کار آسانی نیست و ارزش و اجر فراوان آن به جهت تحمل سختی انجام این عمل است

 

ارسال نظر