کد تولیدات موسسه: 106
تاریخ: شنبه< بيست و ششم تير ماه 1395
موضوع : نعمت ها/هنردستان من : تابلوی گل/قصه و نقاشی : تو را در حج دیدم
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : نعمت ها
نویسنده:آقای فرجی
مجری وارد می شود و می بیند عروسک زیر پتو پنهان شده است و دارد می لرزد . نور بالای سر عروسک و قسمتی که روی عروسک متمرکز است کمتر شده است.
عروسک همانطور می لرزد و مجری بالای سرش می ایستد و از بچه ها می پرسد (با ریتم خوانده شود):
وای خدا/ بچه ام /مریضه؟""
نه نه نه /نه نه نه بچه ها می گویند:
وای خدا/ بچه ام /خوابیده؟
از درس و مشق بریده؟
بچه ها می گویند:نه نه نه/نه نه نه
پس قایم /موشک/ بازیه؟
وقت/ شیطنت و/ شادیه ؟
بچه ها می گویند: نه نه نه/ نه نه نه (بچه ها نگران انگشت اشاره شان را توی هوا تکان می دهند)
مجری سریع پتو را از روی سر عروسک می کشد و او فریاد زنان فرار میکند. مجری می گوید:
سلام سلام به آقا "
عروسک خوب ما
پاشو وقت تلاشه
ببین خورشید بیداره !"
عروسک دوباره سرش را زیر پتو می برد و با صدای غمگین می گوید:
"نه بابا خورشید م دیگه داره میره . رفتنیه . شما بچه ها م کم کم رختخواب بیارید اینجا دورهمی بخوابیم . اصلا دیگه نور نمیمونه. گرمی نمی مونه .همه یخ می زنیم از سرما . بدون آفتاب آخه چه جوری میخوایم کتاب بخونیم؟ کم کم چراغ گردسوزاتونم بیارید اینجا تا مشق شب بنویسیم. اصلا کو روز؟ دیگه همیشه همه جا شبه. خودم دیشب خواب همشو دیدم! واااای".
عروسک بلند بلند گریه میکند و مجری از بچه ها می پرسد : "این چه اش شده؟" بعد آرام سرش را می برد زیر پتو کنار سر عروسک .عروسک که از دیدن او وحشتزده شده است جیغ می کشد و مجری هم . هردو سرشان را بیرون می آورند و از هم فرار می کنند .بعد هر کدام بی حوصله گوشه ای می نشینند .
عروسک سرش را روی زانوش می گذارد و می گوید: " خورشید دیگه بر نمی گرده. خودم دیشب خوابشو دیدم .خواب دیدم دلش گرفته بود و همه جا کم کم تاریک و تاریکتر می شد . کاشکی الان دیروز می شد . دوباره می رفتیم تو زمین فوتبال. دوباره ساعت 11 می شد، دوباره می باختیم .دوباره من شوت اصغری رو میگرفتم .دوباره گل نمیزدم .
مجری گیج نگاهش میکند :"آخه چرا؟!"
عروسک می گوید :" آخه تیم ما رو به آفتاب بازی می کرد .اونوقت تا هر شوتی می رسید زیر پای من ،تا می دویدم سمت گل تا میامد م که شوت کنم ،همچین این آفتاب می تابید تو جفت چشای من که اصلا نمیدیم. انگار بغل دستی ام بی هوا دستشو کرده باشه تو چشمام . آی چشام می سوخت و اشک میامد که نگو. خوب دیگه توپا گل نمیشد دیگه .یکی دو تا سه تا .آخر سری ام ما باختیم .خوب دیگه (روبه بچه ها) شما بودین عصبانی نمیشدین ؟نمیگفتین همه اش تقصیره خورشیده ؟نمیگفتین پاشو برو اون نیمکره زمین بتاب ؟نمیگفتین ؟"
مجری با تاسف سرش را تکان می دهد و نظر بچه ها را می پرسد (نظرات بچه ها را در مورد خورشید می شنویم . یکی از گرما می گوید از فواید نور خورشید و رسیدن میوه ها، یکی از رشد درختان وسبز شدن برگها و کمک به افزایش اکسیژن هوا و...)
عروسک در حالیکه خود هم از کارش شرمنده است، غمگین به آسمان زل می زند . مجری می گوید:
"غصه نخور خورشید که به این سادگیها نمیره ،فقط هوا ابر شده و خورشید پشت ابرها نشسته .بعد از بارون دوباره بر می گرده . و مثل قبل به زمین می تابه .حتی اگه تو باهاش قهر کرده باشی اون با تو قهر نمیکنه.حتی اگه تو قدرشو ندونی و از ش ایراد بگیری اون گرما و نورشو از زمین و آدماش دریغ نمیکنه !"
عروسک خوشحال جیغی می کشد و با بغض میگوید :"قدرشو می دوووونم".بعد همراه بچه ها ومجری دستهایشان را رو به آسمان می گیرند و برای برگشتن خورشید دعا می کنند.
کم کم نور بالای سر عروسک زیاد می شود . بچه ها همه برای آمدن خورشید کف می زنند و شادی میکنند. اما در پایان باز نور بالای سر عروسک کم میشود(نشانه اینکه باز هوا ابر می شود)
عروسک نگاهی به آسمان می کند و زیر لبی با حرص می گوید: " باز که ابر شد! ای بابا امان از هوای بهار !آخه آدم نمیدونه گرمه؟ سرده؟ چتر ببره؟ نبره ؟ آخه الان چه وقته ابر وبارونه؟" (عروسک همینطور زیر لبی به قر زدن ادامه میدهد)
مجری و بچه ها همه انگشت اشاره شان را توی هوا تکان می دهند و بعد انگشتشان را روی لب میگذارند ،به علامت سکوت و بد نگفتن به طبیعت. بعد مجری میگوید : " بچه ها بیاید هیچوقت دیگه به خورشید و ابر و آسمون غر نزنیم ،حالا به افتخار ابرها یه دست محکم بزنیم". همه با هم کف می زنند و برنامه تمام می شود .
کد تخفیف برای خرید محصولات
بازدید از مجموعه تفریحی دانادل واقع در مجموعه فرهنگی شهید چمران 1400
ماکت اولیه و خام محصولات موسسه فرهنگی رسول مهر
طرح بهار تا بهار (مجازی) 1399
طرح یاران ولایت (مجازی) تابستان 1399
برگزاری طرح یاران ولایت پنها تهران تابستان 1398
برگزاری فعالیت های فرهنگی ششماهه اول سال 1398 در مجتمع سپید کنار بندر انزلی