بچه های آفتاب برنامه بیست ویکم

کد تولیدات موسسه: 114

تاریخ: شنبه< بيستم شهريور ماه 1395

مناسبت : روز عرفه/موضوع : برخورد با نیازمندان/هنر دستان من : لوح یاعلی/قصه و نقاشی : زندانی اباصلت

یا حق

موضوع : برخورد با نیازمندان

نویسنده : خانم قرایی


تابان در استودیو است و برنامه را شروع می کند و شعر سلام اول برنامه را می خواند:

برای تو دوست دلبند        سلام و درود... با لبخند

شكر كه دوباره امروز       سلامتیم و .... پیروز

با نام و یاد خدا      از بدی می شیم... جدا

خوبی بشه كارمون       خدا میشه     .... یارمون

بچه ها: سلااااااااااااااااااااام
با لحن بی حوصله و گرفتار می گوید: امیدوارم حالتون خوب باشه؛ البته که من اصلا خوووب نیستم. (با حالت ناامیدی و کلافگی)
بچه ها: چرا؟
تابان: از دست ماهان! وقتی داشت می رفت گفت زود برمی گرده. حالا زنگ زده و میگه برای یکی از دوستاش یه مشکلی پیش اومده که باید پیشش باشه و کمکش کنه تا هم تنها نباشه هم اگر خدا بخواد مشکلش رو حل کنه همه براش مهمن جز من؟! مثلا کس دیگه نیست کمک کنه. ما امروز قرار بود بریم گردش من میدونم رفت رو هوا دیگه. هی میگه ان شالله میام. اگه اومد...

تابان: هی می گه زود میام زود میام؛ حالا می بینیم! به ما چه آخه که هرکی مشکل داره ما باید بریم کمک و باید باشیم و باید ... بقیه چی کار کنن خب!

بعد کمی مکث می کند و می گوید: اره خب البته خوبه آدم ها به فکر همدیگه باشن... نمی دونم واقعا ولی آخه ماهان هم کشته من رو... چندوقت پیش یکی از همسایه ها نیاز شدید مالی داشت و کارش گیر کرده بود، بعد ماهان پول نداشت ولی هیچ وقت هم نبود... خب تو که نمی تونی کمک کنی حداقل بیخیال شو دیگه. برو دنبال کارت...

ماهان وارد صحنه می شود و بچه ها همه دست می زنند و هورا می کشند. ماهان رو به تابان می گوید: سلام به روی ماه غرغروت... مگه من نگفتم برای بیرون رفتن خودمو می رسونم؟! بعد هم این حرفا از تو خیلی بعیده! یعنی چی برو بیخیال؟!

تابان: نگفتم اگر کمک می تونی بکنی... گفتم وقتی نمی تونی هی الکی خودتو اذیت نکن.

ماهان: کی میگه نمی تونم کمک کنم؟ اصن کی میگه کسی نمی تونه به کسی کمک کنه؟! اصن چه معنی داره تو این خونه کسی از نمیشه و نمی تونه و اینا حرف بزنه؟! میشه که کسی نتونه هیچ کمکی کنه واقعا؟

بچه ها: نه نمیشه... نه نمیشه....

تابان: چرا نمیشه؟ تو خودت پول نداشتی! آخه بعضی ها خب تو شرایطش نیستن. اون همسایمون که می گفتی دزد همه چیزشونو برد تو پول داشتی کمک کنی؟ فقط الکی هی می رفتی اونجا!

ماهان: تابان کی میگه همه کمک ها پولیه؟ کی میگه اگه یکی پول خواست و نداشتی اونو با مشکلش ول کنی بری؟

تابان: آهان باید بمونی مثلا چی کار کنی؟

ماهان: ببینم تابان من به تو پول میدم؟

تابان با کمی سکوت و فکر می گوید: خب نه! خب ما همو دوست داریم. هوای همو داریم تنها نمونیم. خب ما دوستیم!

ماهان: چرا آدم ها با بقیه ارتباط می گیرن و دوست میشن؟

تابان: خب....

بچه ها: خب

ماهان: تابان شما خودت چرا با من دوستی؟

تابان: خب چون که... خب هیچ آدمی دوست نداره تنها بمونه! همه آدم ها دوست دارن یکی یا یه کیایی باشن که دور و برشن و حس تنهایی نکنه یا مثلا وقتی مشکلی داره کمکش کنن و اینا...

ماهان: آهااااان! پس آدم غیر از پول خیلی طورای دیگه میتونه کمک کنه... پول نداشتم ولی میتونستم پیش همسایمون باشم که فکر نکنه تنهاست! می تونستم بهشون محبت کنم که! تو با یه لبخند گاهی بزرگترین کمک رو می کنی!

تابان: فقط با لبخند؟! خالی خالی!

ماهان: بععععععععععععله خالی خالی! وقتی یکی تو مترو تو ایستگاه اتوبوس یا هرجا میبینی گرفته است؛ سعی کن بهترین و پر انرژی ترین لبخندی رو که می تونی بهشون هدیه کنی! می دونی چقدر تو دلش حس مثبت پیدا می کنه؟!

بعد با یه لحن محکم تر می گوید: پس دیدی اصلا هم الکی نرفتم!

تابان: حالا چرا عصبانی می شی؟

ماهان: چونکه دوست ندارم فقط به خودمون فکر کنیم و به خاطر یه تفریح بقیه رو نادیده بگیریم! اگر من امشب نمیومدم هم فردا میشد بریم تفریح ولی این بنده خدایی که از من کمک خواسته بود معلوم نبود چه بلایی سرش میومد!

تابان با تعجب می پرسد: واقعاااااا! خب چی شده بود مگه؟!

ماهان: یه بنده خدایی جلوم رو گرفت گفت تو رو خدا کمک کنید بابام بیهوشه... منم رفتم کمک

تابان با تعجب می پرسد: رفتی؟! چرا رفتی؟

ماهان: اره دیگه رفتم چرا نرم چیه مگه؟

تابان: خب چطور اعتماد کردی آخه و رو به بچه ها و می گوید آخ آخ آخ و بچه ها تكرار می كنند

تابان و بچه ها: آخ آخ آخ

تابان: اگه بلایی سرت اورده بودن چی؟ و رو به بچه ها و می گوید آخ آخ آخ و بچه ها تكرار می كنند

 تابان و بچه ها: آخ آخ آخ

ماهان: بسه تابان وقتی رفتم دیدم طفلک باباش رو زمینه و هیچ کس و کاری هم نداشتن بهشون کمک کنن حتی پول کافی هم نداشتن که تا بیمارستان برن... اگه نمی رفتم و یه بلایی سر باباش میومد چی؟

تابان(با ناراحتی زیاااد): آخی الهی بمیرم...چرا آخه... باباش چی شد؟

ماهان: هیچی دیگه بنده خدا رو رفتیم بستری کردیم و زود هم رسونده بودیمش شکر خدا... حالا اگه اون موقع به این حرفا فکر کرده بودم معلوم نبود چی میشد... یه پسر تنها با یه بابای مریض چیکار میتونست بکنه

تابان: خب اگه حرف من خدایی نکرده درست میشد چی؟

ماهان: اولا خداروشکر که نشد دوما آدم نمیتونه برای خطای بعضیا دور خوبی و گذشت رو خط بکشه. باید حواس رو جمع کرد و با توکل به خدا به مردم کمک کرد اگر خدایی نکرده مشکلی هم پیش بیاد تقصیر کار خیر و کمک به مردم نیست...

تابان: موافقت خودم رو از همین جا اعلام می کنم ولی....

ماهان: ولی رو قبول دارم باید عاقلانه تصمیم گرفت و کمک کرد. خب حالا نوبت بازیه... آماده اید؟

بچه ها: بععععله

تابان: چه بازیه؟

ماهان: باید بگی این چی چیه؟

تابان: یعنی اسم بازی اینه؟!

ماهان: بععله!

تابان: بازیش حالا چطوریه؟

ماهان: من روی تخته شکل می کشم ولی کاملش نمی کنم شماها باید حدس بزنید چیه؟! هرکی درست بگه برنده است. ولی باید دستتونو بالا کنید تا من بگم که کی بگه...

ماهان: بعد که حدس زدید اونوقت نوبت یکی دیگه از بچه ها است که بیاد اینجا یه شکل بکشه که ماها حدس بزنیم...

تابان: آقا اجازه یه سوال؟! حالا اگر درست و قشنگ مشنگ نکشید و ما نفهمیدیم...

ماهان: خب اگر هیچ کس نتونه بگه و بیشتر از 5 دقیقه طول بکشه ازش می پرسیم چی بوده! اگر شکلی که کشیده بود مناسب بود که ما باختیم اگر نه اون باخته

بعد یک شکلی را در نظر می گیرد و شروع می کند نقاشی کردن و بچه ها باید حدس بزنند... و سعی شود قابل حدس زدن باشد و پس از ماهان فردی که حدس درست زده است پای تخته می رود و شروع به نقاشی می کند و بقیه باید حدس بزنند. در همین حین بازی ناگهان تابان از ماهان می پرسد:

خب یه سوال. این یکی رو من میشناختم یا نه؟

ماهان: کیو؟ طرح رو؟

تابان: نخیررر. این بنده خدا که کمک خواسته بود رو....

ماهان: تو محل هستند شاید بشناسی... فقط دوباره اون بحث قدیمی رو شروع نکن تابان که اصلا دوست ندارم

تابان: خب چرا مگه چی میشه...

ماهان: هیچی بابا مهم نیست!

تابان: خب نمی گه اون همسایمون کی بوده. الان این رو هم نمی گه کی هستش!

ماهان: اولا آدم یه کمکی به کسی می کنه هی به همه راجع بهش حرف نمی زنه منم اگر انقدر این تابان گیر نمی داد اصلا نمی گفتم کجا بودم و چی کار کردم. بعد هم دیگه لزومی نداره هی به همه بگی کی بود و چی شد و چرا شد که. آدم اسرار کسی رو هی اینور و اونور نمی گه...

تابان: تو چرا فهمیدی خب؟

ماهان: بابا بنده خدا من سر راهش بودم کمک خواست حالا شاید نخواد همه بدونن مشکلی داشته و نیاز به کمکی بوده! تو خودت یادته یه دفعه یه مشکلی برات پیش اومده بود تو مدرسه؛ زنگ زدی من بیام و بعد هم گفتی هیچ کس نفهمه و اینا؟ خب اون موقع خیلی ها از من پرسیدن چی شده و چی کار داشت و این حرفا!

تابان: یعنی چی؟! اصلا مگه یکی یه کاری می کنه یا به دوستش کمکی می کنه یا هرچی باید به همه بگه؟! شاید اون بنده خدا نخواد همه بدونن...

ماهان: واقعا؟! جدی می گی آقا؟

تابان: خب حالا! آدم جایزالخطا است

ماهان: آدم ممکن الخطا است! اگر بگیم جایزالخطا یعنی اجازه داره خطا کنه... ولی ممکن الخطا یعنی ممکنه خطا کنه اما باید همه سعی اش رو بکنه که خطا نکنه

تابان: همینه و ماشالله

ماهان: احسنت و باریکلا

ماهان: خب بریم سراغ بازیمون. البته باید قبلش از بچه های توی خونه خداحافظی کنیم و شروع به خواندن این شعر می کنند:

ماهان و تابان:   امروز گذشت خوب و ردیف بارون می باره چه لطیف

ماهان و تابان:   اگر دلی رو شاد کنی    تنهایی رو تو یااد کنی

ماهان و تابان:   دست ضعیفی بگیری  هرکار خیری بکنی

        پر میشه توی زندگی عطر خوشِ  بخشودگی

ابزار و مسابقه حافظه با موضوع امام جواد علیه السلام

 

 

ارسال نظر