بچه های آفتاب برنامه بیست و سوم

کد تولیدات موسسه: 116

تاریخ: شنبه< سوم مهر ماه 1395

مناسبت : ایام عید غدیر و روز مباهله/موضوع : مسیولیت پذیری/میهمان : حاج آقای راستگو/مسابقه/قصه و نقاشی : ماجرای مباهله/دانشمندان بزرگ : علامه دهخدا

یا حق 
موضوع :انجام کار شخصی 
نویسنده : خانم قرایی
سلام سلام به بچه ها        به مهمونای گل ما
شكر خدا سلامتین        برای ما یه نعمتین
وقتی میاین بهار میشه        دلخوشی بودین همیشه
با مهر و با یاد خدا        با هم می خونیم ما دعا
خوبی باشه تو هر دلی    نرم بشه كاشكی سنگدلی
تابان و ماهان با هم وارد مجموعه می شوند و شروع به خواندن شعر سلام می كنند. بعد ماهان رو به بچه ها می كند و می گوید موافقید امروز یه بازی خوب و دسته جمعی با هم انجام بدیم؟ 
بچه ها: بعععععععععععله
ماهان: تابان شما چطور؟
تابان با حالت خیلی بی حال و ناله ای می گوید: من.... آرییییی...
ماهان با تعجب به او نگاه می كند و می پرسد: حالت خوبه؟
تابان: من... بععععله
ماهان: خسته ای؟
تابان: من....
بچه ها: پ نه پ! من (من رو كشیده می گویند)
تابان: اره فقط یكم خیلی خستم
ماهان: می خوای بازی نكنیم
تابان: نهههههههههه خیلی دوست دارم
ماهان: خیلی خب؛ بچه ها بازی كه می خوایم بكنیم هپ هستش. این بازی این طوریكه دونه دونه شروع به گفتن اعداد می كنیم و هركسی كه به عدد 5 و مضرب هاش می رسه به جای گفتن عدد باید بگه هپ. یعنی 5 تا 5 تا عددهارو نمی گیم.
بعد شروع به بازی می كنند و اولین عدد را تابان و آخرین عدد را ماهان می گوید. بچه ها به ترتیبی كه نشسته اند در گفتن اعداد شركت می كنند. (یك دور طوریكه همه بچه ها شركت داشته باشند هپ را بازی كنند و در این بین تابان گاهی جای بقیه بچه ها عدد بگوید یا هپ؛ البته اعداد بی ربط و هپ های بی جا)
ماهان: تابان جان شما حالت خوب نیستا! چرا اینطوری شدی؟
تابان: من فقط سه شبه نخوابیدم همین... خوب می شم
ماهان: خب آخه چرا سه شبه خواب نداری؟ (تابان سرش را می گذارد روی میز و به خواب می رود) الان خوابید یعنی؟ (رو به بچه ها با صدای بلند می پرسد.)
بچه ها: هیسسسسسسسسس... بچه جون خوابیده (با صدای آروم)
ماهان: الان چه وقت خوابه (با صدای آروم)
تابان بلند می شود و می گوید: یكی از دوستام بهم گفت كمكش كنم
بچه ها: بیدار شد!!!
ماهان: خب...
تابان: منم نشد قبول نكنم گفتم باشه
ماهان: چی كار داشت؟
تابان: گفت جریمه هاشو كمك كنم بنویسه
ماهان: جریمه؟!
تابان: یه كار بدی كرده بود كه معلم بهش جریمه داد!
ماهان: جریمه چی بود؟
تابان: باید 50 صفحه از دو تا از درس های كتاب فارسی می نوشت! یعنی رو هم 100 تا
ماهان: خب بعد تو قبول كردی؟
تابان: آری
بچه ها: چندتاشو؟
تابان: تقریبا همشو...
بچه ها: وااااااااااااااااااااااییییییییییی
ماهان: ببخشید خودشون چی كار كردن؟
تابان: خب گفت من دستم تندتره!
ماهان: چرا قبول كردی؟ چقدر بده آدم نتونه بگه نه! آخه آدم كه زحمت و كارشو به بقیه نمیده كه باعث اذیت همه بشه... خصوصا وقتی كه خودش هیچ كاری نكنه
بچه ها: وای وای كه خیلی زشته
تابان: آخه خودم این كارو كرده بودم ولی به خدا مثل كار اون نبود!
ماهان: یعنی چی؟ تو چی ازش خواستی؟
تابان: هیچی من فقط اون روز ازش خواستم بهم كمك كنه مشق هام رو تو مدرسه بنویسم كه میام خونه كار نداشته باشم و بریم بااغ وحش با شما!
ماهان: تابااااااااااااااااااااااااااان
تابان: به خدا من خیلی مشقم زیاد نبود ولی اون چون بهم كمك كرده بود توقع داشت منم كمك كنم...
ماهان: اولا كار اشتباهی كردی از كسی خواستی كارت رو انجام بده... دوما اشتباهت بزرگترت این بود كه این كار رو قبول كنی درحالیكه اون خودش هیچ كاری نمی كنه. نتیجه این كارتون هم فقط خسته شدن از همدیگه است. باعث میشه حس بد بهم داشته باشید و هروقت همو میبینید یا این دردسرها بیفتید. آدم مسئولیت كار خودش رو به كسی محول نمی كنه
تابان: یعنی الان بخوام یه لیوان آب بدی زشته؟
ماهان: نه من می بینم حالت بده و كمكت می كنم. ولی در حالت كلی می گم
تابان: پس میشه غیر آب یه بالش هم برام بیاری
ماهان: باشه چششم. ولی بچه ها به شدت بهتون...
تابان: میشه یه ملافه هم بیاری؟!
ماهان: باشه عزیزم. بچه ها به شدت بهتون توصیه می كنم كه تا جایی كه امكان داره...
تابان: بی زحمت اگر سختت نبود دفترم رو هم بیار
ماهان: باشه (لحنش یكم خشك می شه) اره بچه ها تا جایی كه میتونید خودتون كاراتونو بكنید اینطوری نه مجبود میشید كار كسی رو انجام بدید با زحمت زیاد و سختی و هم اینكه خودتون به كارهاتون بیشتر مسلط هستید تا دیگران برای همین سریع تر و راحت تر انجامش می دین
تابان: راستی خودكار و مداد رو هم بیار...
ماهان و بچه ها: گوش نمی دی به حرفا            همینه لنگه كارا
تابان: چراااااااااااا؟
ماهان: تابان جان دیگه كار دیگه ای نداری انجام بدم؟
تابان: من معذرت... شرمنده... خب حواس آخه پرته خسته است... ببخشید
خواهش می كنم خیلی خب حالا. به نظرم برو یه استراحت بكن یه كم حالت جا بیاد..

عروسک در حال رفتن دنبال یه چیزی می گرده و سرش رو اینطرف و اونطرف می چرخونه و می گه کجا ست؟ 
آقای مجری می گه چی شده دوباره بگو کمکت کنم
عروسک: جورابهام رو اینجا کنار لباسهام گذاشته بودم الآن  میخام بپوشم نیست! باید زودتر برم وگرنه دیرم میشه!
مجری که متوجه میشه عروسک نیاز به کمک داره، رو به بچه ها میگه: باید کمکش کنم تا زود جورابشو پیدا کنه! وشروع می کنه با عروسک به دنبال جوراب او گشتن . عروسک میگه : شما دنبال چی می گردین ؟ مجری جواب می ده: دنبال جوراب شما. عروسک خجالت می کشه و می گه من عروسک نامنظمی نیستم ولی نمی دونم کجاست؟ شما زحمت نکشید جوراب منه ، خودم باید دنبالش بگردم ، آقای مجری میگه: شما دوست منی دیرت میشه ! من خودم دوست دارم به شما کمک کنم تا زودتر جورابتون پیدا بشه. ناگهان آقای مجری میگه : من دیدمش! عروسک میگه: کو؟کو؟کجاست؟ آقای مجری میگه وقتی داشتم میومدم تو حیاط  روی طناب لباسها دیدمش فکر کنم مادر اونو شسته و روی طناب آویزون کرده تا خشک بشه! بریم بیاریمش. 
ماهان با این شعر خداحافظی میکنه :
خیلی خوبه که همیشه        تو یادمون این بشینه
که همه رو کمک کنیم        اذیت ها رو کم کنیم
نشیم دلیل دردسر            دوری کنیم ما از خطر
کسی اگه لطفی داره        خیر و خوشی رو میاره
باید بگیم که ای خدا        ما رو نکن از هم جدا    
 

ارسال نظر