بجه های آفتاب برنامه بیست و پنجم

کد تولیدات موسسه: 118

تاریخ: شنبه< هفتدهم مهر ماه 1395

مناسبت : ایام تاسوعا/موضوع : حرف شنوی/مداح نوجوان آقای جدیدوند/قصه و نقاشی : سعیدبن عبدالله حنفی

یا حق
موضوع : حق پذیری
نویسنده: خانم قرایی 
ماهان و تابان داخل استودیو با شروع برنامه همراه بچه ها شروع به خواندن این شعرها می کنند:
شکر خدای مهربون        باز اومدیم به خونتون
سلام به روی ماهتون    خوبه باشید همراهمون
ماهان: خب حالا تابان بگه ببینم از چی ناراحته؟
تابان: گفتم دیگه! چندبار باید بگم؟
ماهان: ای بابا آخه من نمی فهمم تو از کجای این قضیه ناراحتی!؟ بچه ها تابان می گه تو مدرسه بازی می کردن؛ نمی دونم چی شده و چطوری توپ می خوره به یکی از بچه ها و اون هم عصبانی میاد یکی از بچه هایی رو که مشغول بازی بودن، میگیره بزنه... در صورتیکه اون توپ رو نزده بوده! 
تابان: بععله؛ بعد یکی از دوستای من داد می زنه که اونو نزن تقصیر اون نبود که؛ توپ دست تابان بود!
ماهان: بعد تو ناراحت سدی که چرا گفته تقصیر تو بوده و ....
ماهان: نهههه! من ناراحت نشدم چرا گفته تقصیر منه که!
تابان: پس چی؟
تابان: ما هفته پیش به هم قول دادیم با اون پسره کاری نداشته باشیم...
ماهان: چرا اونوقت؟
تابان: خب خوشم نمیاد ازش! تازه ایرانی هم نیست...
ماهان: خب نباشه! یعنی چی؟!
تابان: بعد سرکلاس هم معلم از من درس پرسید بلد نبودم اون زود دستش رو بالا کرد و جواب داد!
ماهان: خب بلد بوده جوا داده...
تابان: نخیر می خواست بگه خیلی بچه خوبیه!
ماهان: تابان دوباره حالت ابر و باد  تگرک شده ها!
تابان: بعد علی دوست منه! نباید دفاع می کرد از اون! تازه ما قرار گذاشته بودیم با اون کاری نداشته باشیم... بعد رفته از اون دفاع کرده کتک نخوره...
ماهان: یعنی باید می ذاشت اون الکی کتک بخوره؟! از تو بعیده!!!!
تابان:  خب تلافیش درمیومد دیگه!
ماهان: تلافی چی؟ تلافی اینکه تو درس نخوندی؟ تو حواستو جمع نکردی؟ تو شیطنت کردی؟
تابان: تو اصلا متوجه نمیشی من چی میگم نه؟! بابا اون تازه ایرانی هم نیست... اصن چرا باید طرفداری اونو بکنه؟
ماهان رو به بچه ها می کنه و از بچه ها می پرسه:
بچه ها به نظر شما اگر یکی اشتباهی به خاطر کار نکرده داشت تنبیه می شد یا اذیت؛ نباید ازش دفاع کرد؟ اگر یکی به شما بدی کرده باشه اما یه جای دیگه حق باهاش باشه شما حرفش رو قبول نمی کنید؟ اگر ببینید دو نفر دارن دعوا می کنند نمی رید کمک تا دعواشون تموم بشه؟
(از بچه ها تک تک سوال می پرسه؛ نه از همه از چندتا و جواب ها رو به این سمت که همیشه باید از کسی که راست می گه دفاع کرد؛ یا کسی که حق باهاشه؛ اگر کسی بدی یا اشتباهی کرده باید برای اشتباهش جدا باهاش صحبت کنیم برای حرف درست هم باید ازش طرفداری کنیم و نباید بذاریم آدم ها دعوا کنن و خطرناکه پیش ببره)
بعد رو به تابان می کند و می گوید: ببین بچه ها چی می گن! اگر کسی بهت بدی کرده ولی الان توی یه موقعیتی هستید که حق با اونه باید طرف اونو بگیری... نباید نگاه کنی بگی قبلا این کار رو کرد حالا منم حالشو می گیرم... اینطوری تو نشون می دی که آدم منطقی نیستی و درست فکر نمی کنی!
تابان: خب حالا الان چی کار کنم؟! باید بگم کار خوبی کردی من بلد نبودم درس جواب بدم زود تو جواب دادی... بعد هم بچه زرنگی!
ماهان: امان از تو.... به خدا گاهی تعجب می کنم همون تابان خودمون باشی...
تابان: چرا؟!! نه دقیقا چرا؟! نهههه من می خوام ببینم تو چی میگی...
ماهان: استپ... یه دقه صبر تا بگم. اولا از تو بعیده که یکی رو به خاطر ملیتش تحویل نگیری و دوست نداشته باشی!!!
تابان: ملیت یعنی چی؟ همینکه برای یک کشور دیگه است؟
ماهان: آفرین! دقیقا... یعنی چون از یه کشور دیگهاومده و ایرانی نیست بگی ازش خوشم نمیاد! اولا همه آدم ها آفریده خدا هستند و خدا همه رو خیلیییییییییی دوست داره... پس من و شما باید حواسمون جمع باشه با این حرف ها خدا رو ناراحت نکنیم!
تابان: خب الان از خدا خجالتم اومد... خب یعنی چون حرصم گرفته بود اون حرف رو زدم وگرنه من همه آدم ها رو واقعا دوست دارم...
ماهان: خب مسئله بعدی همینه!!! از چی حرصت گرفته بود دقیقا؟! من موندم به خدااااااا! طرف درس نخونه؛ رفته سر کلاس؛ (اینجاها رو با بچه ها همکاری می کنه) 
ماهان: معلم ... با بچه ها: اومده
درس... با بچه ها: پرسیده
بلد... با بچه ها: نبوده
ماهان: حالا غرش رو به یکی دیگه می زنه که...
ماهان: درس... با بچه ها: خونده
معلم... با بچه ها: اومده
درس.... با بچه ها: پرسیده
طرف... با بچه ها: جواب داده!!!!!
ماهان: از این عجیب تر هم هست؟! خب تو خودت اگر یه روز درس خونده باشی و بلد باشی و معلم بپرسه دوست ندار جواب بدی؟
تابان: خب چرا... حس خوب داره که ببینم درسمو یه طوری خوندم که می تونم به سوال آقا جواب بدم!
ماهان: خب به نظرت خودخواهی نکردی که از اون همکلاسیت ناراحت شدی چون جواب سوال آقا معلم رو داده؟!
تابان: خب حالا دوباره شرمنده شدم.... اااااه خب همش من ضایع میشم... خب یه وقتایی آدم حرسش می گیره خب ناراحت می شه یه حرفایی یه چیایی می گه دیگه!
ماهان: عزیز من ضایع نشدی... این چه حرفیه؟! آدم که پیش دوستاش ضایع نمیشه! اتفاقا دوست خوب اونیه که اشتباه آدم رو بگه و آدم خوب هم اونیه که اشتباهش رو قبول کنه و درستش کنه...
تابان: میگم حالا خوبه علی طرفداریش رو کرد کتک نخورداااااااااا.... من از عذاب وجدان میمردم الان! هی باید شرمنده می شدم هی عرق شرم میریختم هی خجالتم می اومد.... وااااااااااااییییییییی نابود می شدم...
ماهان: امان از دست تو تابان... میگم حالا یه سوال؟ اون پسره که توپ خورده بود بهش؛ بعد از اینکه فهمید تو توپ رو زدی چی کار کرد؟
تابان: چی... هان؟! آهان اون آخه نه که خیلی عصبانیه بنده خدا... ببخشید و اینا حالیش نیست... من تا دیدم داره مثل دایناسور میاد سمتم دوییدم پیش ناظم و خداروشکر بخیر گذشت...
ماهان: حالا فردا می خوای چه کار کنی؟
تابان: اول میرم پیش علی میگم آفرین که نذاشتی اون بیچاره الکی کتک بخوره... بعد به اون همکلاسیم خوشگل سلام می کنم... بعد فکر کنم باید از دست اون همکلاسیم که وقت عصبانیت شبیه دایناسور میشه فرار کنم!
ماهان: آدم راجع به کسی اینطوری حرف نمیزنه تابان.....
تابان: من راجع به اون حرف نزدم که! من راجع به عصبانیتش حرف زدم... خب بعضیا شبیه دایناسور میشن، بعضیا شبیه اژدها بعضیا هم مثل من شبیه دراکولا....
ماهان: خیلی بچه خوبی هستی که اشتباهات خودت رو بیشتر و بزرگ تر از دیگران می بینی... 
و بعد رو به دوربین می کنه و می گه: 
خیلی خوبه که راست بگیم        حرف های خوبو گوش کنیم
پای درستی بشینیم            حرف خطا رو پس بدیم
از بدی ها جدا بشیم        دوست خوب خدا بشیم
 

ارسال نظر