بچه های آفتاب برنامه بیست و ششم

کد تولیدات موسسه: 119

تاریخ: شنبه< بيست و چهارم مهر ماه 1395

مناسبت : ایام شهادت امام سجاد علیه السلام/موضوع : عیادت از بیمار/قصه و نقاشی : پناهندگی آهو به امام سجاد علیه السلام

یا حق

موضوع : عیادت از بیمار

نویسنده : خانم قرائی

برنامه شروع می شود و تابان كه مریض است یك گوشه خوابیده و گرفته است؛

ماهان با یك ظرف میوه و برخی از بچه ها با یك شاخه گل گوشه ای از استودیو نزدیك تابان ایستاده اند:

سلام به تو كه ماهی     رفیق خوب مایی

یكم باید بخوابی       خوب بشی زود الهی

تابان: واااااااااای اینجا چه خبره؟ خدای من! شماها به فكر من بودین! (بعد یه آه بلند می كشه و سكوت)

ماهان (روبه دوربین ): به به دوستای خوبمون هم از راه رسیدن؛ سلام به روی ماهتون    خوش اومدین به خونتون

(و در همین حین بچه ها در حال نشستن سر جاهاشون هستند.)

ماهان: خب ببینم چرا این آقا تابان گرفته است انقدر؟

تابان: گرفته بودم، الان دیگه نه.

ماهان: چرا گرفته بودی؟ مریضیت بدتر شده؟

تابان: نه از صبح كه بیدار بودم علاوه بر درد و ناخوشی كسل و كلافه هم بودم. فكر می كردم برای بقیه مهم نیستم. حس تنهایی داشتم و غصه می خوردم كه نمی تونم از جام بلند شم. همچین كه مریض می شی و دور و برت خالیه ها انگار انداختنت تو قفس...

ماهان: تابان بیخیال! تو نمی دونی برای من چقدر مهمی؟! نمی دونی من از پریشب تا حالا به این در و اون در زدم چیزیت نباشه خدای نكرده...

تابان: همه اینا درست ولی تا مریض نشی و تنها نشی متوجه حرف من نمیشی؛ كلا نمی دونم چطوریه آدم انگار بیشتر دلتنگ و دلگیره... انگار چند ساله تنها گوشه خونه است... الان دلم برای اونایی می سوزه كه كسی رو ندارن یا وقتی مریضن تنهان و هیچ كس پیششون نیست

ماهان: قبول دارم ولی. همه آدم ها نیاز دارن وقتی مریض می شن یكی كنارشون باشه... می دونی الان یاد كی افتادم؟

تابان: عمو رسول؟

ماهان: دقیقا! یادته چقدر خوشحال می شد ما بهش سر می زدیم و براش چیزی می بردیم!

تابان: آره... حالشو من الان خوب می فهمم... آدم تا از پا نیفته نمی فهمه چقدر محبت و دوستی بقیه بهش آرامش می ده و دلش رو خوش می كنه... اصلا امید میده به آدم برا خوش بودن...

ماهان: بیخود نبود بنده خدا ما رو می دید و از ته دل می خندید و دعامون می كرد... كاش همه ما آدم ها حواسمون به اطرافمون باشه و این طور دوست و آشناها رو تنها نذاریم! خلاصه كه من شرمندتم صبح تا حالا پیشت نبودم؛ به دكترت یه سر زدم و داروهای جدیدت رو گرفتم؛ بعد رفتم برات یكم مواد خوراكی مقوی گرفتم و بعد هم منتظر شدم تا بچه ها برسن و بیارمشون پیشت...

تابان (رو به بچه ها): شانس آوردین اومدین وگرنه دیگه نه من نه شما نه اونا اصلا نه هیچ كس واقعا!

ماهان (با خنده): البته كه تابان شوخی می كنه...

تابان: نه البته كه هیچ وقت تو عمرم انقدر جدی نبودم... الان با مسعود و سهراب و علی دیگه هیچ كاری ندارم. از صبح تا حالا من اینجا افتادم یكه و تنها؛ مریض و بیچاره یه سر نیومدن به من بزنن! آخه یعنی چی؟! اینا دوستن؟

ماهان: تابان این چه حرفیه؟ این اخلاق خوبی نیستا! آدم از هیچ كس نباید توقع داشته باشه... وقتی شما از كسی توقع داشته باشی؛ الكی هم ازش ناراحتی به دل می گیری! شاید بنده خدا یه كاری یه درد سری یا اصلا شاید ندونه تو بیماری... بعد چون شما توقع داری بدون توجه به اینكه اون بنده خدا حالا هر گرفتاری داشته نیومده ازش ناراحت می شی و برای خودت كلی آسمون و ریسمون می بافی.

تابان: خب اگه می دونست و هیچ مشكلی هم نداشت و نیومد چی؟

ماهان: خب گاهی آدم یادش می ره... این كه انقدر شلوغ كردن و ناراحتی نداره! خودمونو یادت نیست؟ قرار بود یه روز برای حاج رسول ناهار ببریم؟ ساعت چهار یادمون افتاد؟ از این چیز مهمتر هم سراغ داریم كه عمو رسول بیچاره با اون بیماری باید نهارش رو زود می خورد ما ساعت چهار رفتیم؟!

تابان: اوا آره راست می گی... خدا رحمتش كنه. باز هم به ما خندید

ماهان: تازه گفت فدای سرت نه من توقع دارم نه شما وظیفه

تابان: ولی ما وظیفه داشتیم چون بهش گفته بودیم... چه آدم بزرگواری بودا!

ماهان: ماها باید از این آدما یاد بگیریم.

ماهان و بچه ها:

خوبی یعنی یادت باشه...    دوستی باید كارت باشه

با آدما با حیوونا...      با جنگلا بیابونا

 

 

مسابقه : دو گروه دو نفره شرکت کننده هستند. برای هر گروه یه جمله مشخص شده که هر گروه با زدن دارت یا تیر و کمان به هدف فرصت پیدا می کنند که رفیقش یک کلمه به جدول اضافه کند و اینقدر ادامه پیدا می کند. تا رمزشون رو حدس بزنه ( دارت زدن به بادکنک) هر گروهی که با پرتاب دارت بادکنک روبترکونه فرصت انتخاب یک حرف رو پیدا میکند. یک تابلو که در هر ستون یک حرف قرار می گیرد و مجموعه حروف می شود رمز جدول 

 

 

باید به هم كمك كنیم   تو سختی یار هم باشیم

 

 

 

            

ارسال نظر