بچه های آفتاب برنامه بیست و هفتم

کد تولیدات موسسه: 120

تاریخ: شنبه< يكم آبان ماه 1395

موضوع : خیرخواهی/هنردستان من : گهواره/قصه و نقاشی : مردی که کمک خواست/دانشمندان بزرگ : عبدالرحمن صوفی

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : خیرخواهی  

نویسنده : خانم اکبری

تابان:به نام خدا دوستای خوبم سلام.بچه ها سلام.

بچه ها:

تابان:خنده روها سلام.

بچه ها:

(تابان با اضطراب و نگرانی این طرف و آن طرف می رود) واااای،مردم از دلشوره...چرا نمیاد پس!

تابان(به بچه های استودیو و داخل خانه)یه ساعت بیشتره رفته کارنامه منو بگیره،هنوز نیومده!،نمی دونم چرا اینقدر دیر کرده.نمیگه بابا من نگرانم،اضطراب دارم،میخوام ببینم نمره هام چی شد

چرا نمیای؟بیا دیگه

(صدای در کلاس)

تابان:اومد اومد

تابان:بله؟اومدی بالاخره.چرا اینقدر طول کشید؟دفتر که همین بغله..؟

ماهان: اول در  رو باز کن بیام تو بهت توضیح میدم

تابان: باشه باشه،باز کردم بیا تو

ماهان(با یک کیسه پلاستیکی که درآن کارنامه و یک گرمکن زرد کادو شده برای تابان و یک گرمکن کادو نشده قرمز و کاغذ کادو است،وارد می شود):سلام به همگی.

ماهان:خورشید گرم و روشن          ستاره و ستاره

       یه تکه ابر زیبا                  که باد اونو میاره

       میان توی آسمون                میگن سلام دوباره

       سلام کنین همیشه                سلامتی میاره

ماهان(به دوربین):به نام خدا.سلام بچه ها حالتون چطوره؟دلمون خیلی براتون تنگ شده بود باز اومدیم دیدنتون.الانم خیلی خوشحالیم که پیش شماییم.

تابان:سلام ،گرفتی؟چی شد؟

ماهان:به به سلام،آقا پسر شاگرد اول

تابان:کی من؟شاگرد اول شدم؟!هه هه هه ...

ماهان:بله آقا تابان باهوش

تابان(با ذوق و هیجان زیاد):هه هه هه...خودم می دونستم!اصلا بیخود رفتی کارنامه گرفتی،من مطمئن بودم شاگرد اولم خیالم راحت بود!!!

ماهان:ببببببله،بالاخره این همه زحمت کشیدی،خوب درساتو خوندی،بایدم الان نتیجش رو ببینی. معلمت هم خیلی ازت راضی بود..

تابان:هه هه هه ....حالا کارنامه جونیم رو بده ببینم.

ماهان(همراه کارنامه یک هدیه نیز به تابان می دهد):بفرمایید این کارنامتون،این هم همون کادویی که قولش رو داده بودم...

تابان:چی!کادو!؟یادت بود؟ یعنی برام گرمکن خریدی؟وای دستت درد نکنه داداشی. آدم خیلی ذوق می کنه وقتی می بینه قدر زحماتش رو می دونن

ماهان(به بچه ها):بچه ها همه برای تابان دست بزنین

ماهان:هرکی میخواد برنده شه

بچه ها:حسابی زحمت میکشه

ماهان:تو امتحان قبول بشه

بچه ها:حسابی زحمت میکشه

ماهان:به هرچی میخواد برسه

بچه ها:حسابی زحمت میکشه

ماهان:تو کار یا درس و مدرسه

بچه ها:حسابی زحمت میکشه

ماهان:زرنگ باشه،تنبل نشه

بچه ها:حسابی زحمت میکشه

ماهان:قوی باشه،خسته نشه

بچه ها:حسابی زحمت میکشه

تابان:خواهش می کنم.کار خاصی نکردم.این فقط یکم از توانایی های منه.حالا مونده تا من کشف بشم

تابان(کادو را باز کرده)وااااای چه گرمکنه قشنگی

ماهان:خوشت اومد؟

تابان:وااااااااای چه رنگ قشنگی. من عاشق رنگ زردم

ماهان:رنگش خوبه؟

تابان(مدام هیجانش بیشتر می شود):واااااااااااااای کلاه هم داره

ماهان:خب حالا،اینقدر هیجانی نشو بپوشش ببینم اندازته

تابان:واااااااااای سایزش هم همینطوری نپوشیده،معلومه اندازمه.داداش دستت درد نکنه.باورم نمیشه حواست بود

ماهان:بله که یادم بود.الان برا همین دیر اومدم.رفتم اول دوتا گرمکن بگیرم،بعد بیام اینجا

تابان:خلاصه خیلی خیلی خوشحالم کر......دوتا گرمکن چرا؟

ماهان:مگه یادت نیست!اون شب که خونه عمو بودیم،به شما و محسن گفتم اگه زحمت کشیدین و تلاش کردین و همه نمره هاتون خوب شد،برا دوتایی تون گرمکن ورزشی میخرم

تابان:آره یادمه.ولی چرا شما به محسن قول دادی؟اصلا مگه اونم نمره هاش خوب شد؟حالا چی خریدی براش؟

ماهان:آره زنگ زدم از عمو پرسیدم.محسن هم شاگرد اول شده.منم رفتم براش همون گرمکنی که قولش رو داده بودم گرفتم.

تابان:گرمکن؟!عین من؟!

ماهان:نه عین عین هم که نه،رنگشون فرق می کنه

تابان:فقط رنگش؟! آخه آدم به داداشش و پسر عموش یه جور کادو میده؟!؟!؟!

ماهان(به بچه ها):بچه ها این حرف تابان درسته؟

بچه ها:

ماهان:پس بلند بگین

(بچه ها دودسته بشن):هرچی برا خودت میخوای        (دسته دوم):برای دیگران بخواه

ماهان:مگه چه عیبی داره؟خب من ازتون پرسیدم اگه نمره هاتون خوب شد چه جایزه براتون بگیرم،جفتتون گفتین گرمکن. من چی باید می گرفتم؟جوراب،کفش،شلوار؟ همینی که گفتین گرفتم دیگه

تابان:نخیر شما باید برای من جایزه بهتر می گرفتی. حالا بده ببینم گرمکنش چه شکلیه

ماهان(گرمکن را از پلاستیک بیرون می آورد):مثل گرمکن شماست،فقط ایناها رنگش قرمزه

تابان:بده ببینم

ماهان(گرمکن را به تابان میدهد):بیا ببین مطمئن شی

تابان:واااای.چرا اینقدر قرمزش خوشرنگ تره؟

ماهان:الکی نگو دیگه!رنگ جفتش خوبه

تابان:نه جدی میگم، چقدر قشنگه! کلاش هم خوشگل تره،راه راهاش هم خوشرنگ تره! اصلا کلا خیلی بهتر از این زردست. فکرکنم جنسش هم بهتر باشه

ماهان:چی میگی شلوغش می کنی!جفتش عین همه،سایزش هم یکیه.همه چیزش یه اندازست

تابان:از نظر من اون خیلی قشنگ تره. اصلا بیا من این زرد رو نمیخوام،مال محسن. این یکی رو بده به من.مگه نمیگی مثل همه

ماهان:نمیشه آخه.محسن خودش گفت اگه گرمکن قرمز بخری برام دیگه خیلی خیلی بهتره، شما که نگفتی چه رنگی بخرم برات

تابان:داداش بده من اذیت نکن!محسن که اینو ندیده، بهت هم که نگفته باید حتما قرمز باشه،گفته بهتره...

ماهان:خب من این قرمز رو برا محسن خریدم،زرد رو برا شما.تازه به نظرم جفتش یه اندازه قشنگه

تابان:خیلی بی سلیقه ای! قرمز و زرد یه جورن؟!یعنی موز با گوجه فرنگی یکیه؟!؟! فرق داره. معلومه که فرق داره. موز رو یه دقیقه می خوری تموم میشه.گوجه است که باهاش صدجور غذا درست می کنن،رب درست می کنن...خیلی فرق میکنه. یه ذره دقت کن برادر من!

ماهان:خب حالا میگی من چیکار کنم؟

تابان:معلومه.بده به من گرمکنم رو می خوام برم ورزش دیرم شده.

ماهان:الان!؟

تابان:آره یکهو حس کردم خیلی دارم چاق میشم.باید از همین الان شروع کنم به ورزش کردن

ماهان:ببین چیکار می کنی؟من کادو بچه رو که نمی تونم بدم بهت. صبر کن جفتش رو میگیرم پشتم،هرکدوم رو که انتخاب کردی مال تو.قبوله؟

تابان:چقدر سختش میکنی.این قرمز خوشگل که آخرش مال منه!باشه قبوله

(ماهان طوری که کسی نبیند گرمکن زرد را در دست چپ و قرمز را در دست راست می گیرد ورو به تابان می گوید):بگو ببینم تو کدوم دستمه؟

تابان:بچه ها کمکم کنین.

بچه ها:

تابان:فهمیدم تو دست چپته.بده بده گرمکنم رو

ماهان(گرمکن زرد را به تابان می دهد)بفرما دیگه... خودت انتخاب کردی

تابان:چی شد؟نفهمیدم!چرا باز این زرد رنگ و رورفته رو دادی به من؟!

ماهان:دستت درد نکنه کادو به این قشنگی شد رنگ ورو رفته!!!

تابان:من نمی دونم من اینو نمی خوام

ماهان:نشد دیگه قرار گذاشتیم.زیر حرفت نزن،خودت انتخاب کردی

تابان:بابا اون قرمز رو بده من اذیتم نکن.گرمکنم رو بده.اصلا تو کلک زدی

ماهان:چه کلکی؟!

تابان:من نمی دونم.من که پشت سرت نبودم،ندیدم

ماهان:دیگه جرزنی نکن،قرارمون همین بود.گرمکنت رو بپوش برو ورزش کن.آفرین داداش ورزشکارم(کاغذ کادو را از پلاستیک در می آورد و شروع به کادو کردن گرمکن می کند)

تابان:جدا می خوای اون خوشگل تره رو بدی به محسن؟مگه من داداشت نیستم؟من قرمز رو دوست دارم

ماهان:شما که زرد رو خیلی دوست داشتی.گفتی رنگش خیلی قشنگه...(در حال قیچی کردن کادو) آخ ببین حواسم رو پرت کردی،گوشه لباس قیچی شد!(مشغول بررسی مقدار پارگی لباس می شود)

تابان(بلند بلند می خندد):هه هه هه ..آخ جون کیف کردم. یعنی حال کردم.حقت بود،ندادی به من چشم توش بود.لباس خراب شد.آخ جون خراب شد،آخ جون خراب شد...حالا اون لباس زشت پاره رو برو جایزه بده به آقا محسن جونت...

ماهان:اووووووه خدا رو شکر!

تابان:چی؟! لباس مردم رو پاره کردی خوشحالی؟!؟!

ماهان:نه خدا رحم کرد،فقط مارکش قیچی شد

تابان:مارکش؟! اونو که خودش می کنه!زودتر میگفتی اینقدر انرژی نذارم.اه حالم رو گرفتی.داغ دلم تازه شد.ایشالا تنگش باشه پاره بشه

ماهان:پسر خوب شما دوست داری زمستون تو سرما کفش نداشته باشی،پاهات یخ بزنه؟یا غذای داغ بخوری دهنت بسوزه؟

تابان:نه مشخصه دوست ندارم

ماهان:چرا دوست نداری؟

تابان:چون اعضای بدنم هستن. دوستشون دارم.دلم نمی خواد اذیت شن ناراحت شن

ماهان:ببین همه ما آدم های روی کره زمین با هم مثل اعضای یه بدن می مونیم

تابان:اه اه اه چه بدن بزرگی! اونوقت کی سره، کی شصت پا؟

ماهان:فرقی نمی کنه کی کدوم عضوه.حالا بگو ببینم این بدن چطور خوب کار می کنه؟

تابان:معلومه،همه آدم ها باید خوب کار کنن،کاری که به سلامتی بدن کمک می کنه انجام بدن

ماهان:اگه این کارو نکنن چی میشه؟

تابان:هیچی دیگه بدن بیچاره مرحوم میشه،عمرشو میده به شما

ماهان:اگه بدن بمیره اعضای بدن چی میشن؟

تابان:اونا هم خب می میرن دیگه. نه من هنوز خیلی جوونم،هزار تا آرزو دارم.دوست ندارم بمیرم...

ماهان(یک قاشق با دسته بلند را برمی دارد):اصلا بذار یه ماجرای جالب برات تعریف کنم

ماهان(به بچه ها):بچه ها دونفر بیان اجرای نمایش

(یک بشقاب غذا وسط می گذارد و دونفر بافاصله از آن می نشینند.به هرکدام یک قاشق دسته بلند می دهد)

ماهان:یه نفر که خیلی دوست داشته بهشت و جهنم رو ببینه یه شب تو خواب میره جلوی در جهنم و بهشت. در جهنم رو که باز می کنه می بینه چند نفر آدم ضعیف و لاغرو گرسنه،دور یه میز بزرگ پراز غذا نشسته اند و با قاشق غذا برمی دارن.

ماهان(به بچه ها):بچه ها شماهم با قاشقاتون غذا بردارید بخورید.(بچه ها نمی توانند غذا بخورند)

ماهان:اما نمی تونن قاشق ها رو تو دهنشون ببرن . همه غذاها می ریزه و اونا گرسنه می مونن

وقتی در بهشت رو باز می کنه،می بینه چند نفر آدم سرحال باهم میگن و می خندن،همشون دور یه میز پراز غذا نشستن و همون قاشق ها تو دستشونه.ولی همشون سیرن و اصلا گرسنه نیستن

تابان:آهان.یعنی اونا فهمیده بودن چطوری  با این قاشق ها غذا بخورن؟

ماهان:بله اونا به جای اینکه قاشق رو تو دهن خودشون بذارن،به نفر کناریشون غذا می دادن. ماهان(به دو کودک):حالا شما دونفر قاشق غذا رو تو دهن هم بذارین.می بینین حالا هردوتون غذا خوردین

اونجا هم همین اتفاق افتاد.وقتی هرکس به نفر کناریش غذا می داد همشون سیر می شدن.

تابان:یعنی فرق بین بهشت و جهنم همین بود!؟

ماهان:بببببله.اونا فهمیده بودن چطور باید اززندگی لذت ببرن.با به فکرهم بودن.اگه بخوایم خوب و خوشحال باشیم،باید همه سعی مون رو بکنیم تا بقیه رو خوشحال کنیم.وقتی همه با هم و درکنار هم باشیم،به هم کمک کنیم،هوای هم رو داشته باشیم وبرای بقیه چیزهای خوب بخوایم، اونوقته که خوشبختیم

تابان:بیا اصلا این دوتا گرمکن رو ببر،هر کدوم رو که محسن خواست اون یکیش مال من.اصلا جفتش قشنگه،اگه دوتاش روهم خواست مال خودش.می دونی،بهتره بریم یه هدیه هم از طرف من براش بخریم که خوش حال تر بشه...

ماهان:باز دوباره جو گرفتت؟!هیچکدوم این کارهارو نمی خواد انجام بدیم.اونی که خودش دوست داشت رو ازاول بهم گفته.همون رو براش می بریم.میگم کادو ازطرف دوتایی مونه. خوبه؟

تابان:آره خیلی خوبه

ماهان:می خوای بیای باهم بریم،سر راهمون یه سری هم به مغازه بزنیم ببینیم شاید یه دونه دیگه گرمکن قرمز داشته باشه

تابان:آخ جون یعنی عااااالی میشه.پس بچه ها خداحافظ من رفتم حاضر شم بریم

ماهان:منم تا شما حاضر بشی این رو درست کادو کنم.خداحافظ بچه هامراقب همدیگه باشین

مسابقه:

دو گروه یازده نفری همزمان با هم در این مسابقه شرکت می کنند. ده نفر از گروه اول دستها را به پشت برده به هم می چسبند و یک صف را تشکیل می دهند.ده نفر گروه دیگر هم روبروی گروه اول می ایستد. یک نفر باقیمانده ازهر گروه یک توپ خیلی بزرگ(مثل توپ بسکتبال)دردست می گیرد و پشت صف گروه خودش قرار می گیرد.

با شروع مسابقه بچه های هر گروه دستهای خود را که پشت خود گرفته اند باز می کنند و آماده گرفتن توپ می شوند. همزمان،هم گروهیشان که توپ در دستش است پشت آنها حرکت می کند و طوری که گروه مقابل متوجه نشود توپ را در دست یکی از اعضای گروهش می گذارد.گروه مقابل همزمان همین کار را انجام می دهد.کاری که گروه ده نفری انجام می دهد این است که بدون اینکه گروه مقابل متوجه شود توپ را با هر مدلی که خواستند جابه جا کنند و دست به دست بدهند.(هیچ نظمی برای جابه جایی توپ وجود ندارد و هر طور که خواستند می توانند توپ را دست به دست کنند)در عین حال مراقب گروه روبرو باشند که توپ دست چه کسی از گروه روبرو است.با فرمان استپ مجری بچه ها دیگر توپ را تکان نمی دهند.حال هر گروه باید بگوید توپ دست کدامیک از نفرات گروه روبرو است.اگر درست تشخیص داد شخصی که توپ دردستش است از بازی کنار می رود و تعداد نفرات گروه رقیب کمتر شده حدس زدن درمراحل بعد ساده تر می شود.اگر اشتباه تشخیص داد یک نفر از گروه خودش بیرون می رود که کار گروه روبرو آسان تر می شود. دوباره با فرمان مجری همین مراحل تکرار می شود و درپایان گروهی که تعداد اعضای بیشتری داشته باشد برنده است.

اگر هنگام جابه جایی توپ از دست بچه ها افتاد شخصی که کنار ایستاده دوباره آن را طوری که گروه مقابل متوجه نشوند در دست یکی از هم گروهی هایش می گذارد

 

 

 

ارسال نظر