بچه های آفتاب برنامه سی و یکم

کد تولیدات موسسه: 124

تاریخ: شنبه< بيست و دوم آبان ماه 1395

مناسبت : اربعین/موضوع : آداب زیارت/میهمان : حاج آقای سلطانی/قصه و نقاشی : داستان جابر

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : آداب زیارت

نویسنده : محمودیان

بچه ها:سلام

مجری: سلام به روی ماهتون

عروسک: سلام از ماست، چه دسته گلایی!

مجری: تابان؟

عروسک: بله آقا ماهان؟

مجری: میدونی الان، همین الان چند تا مهمون اومده تو برناممون؟

عروسک: بذا بشمرم، یک دو سه ...

مجری: حالا نمیخواد بشمری، تعدادشون زیاده.

عروسک: آره، خیلی زیادن!

عروسک: یعنی ما الان صاحبخونه ایم؟

مجری: اینجا مال همه ی بچه هاس، ولی یه جورایی آره.

موافقی بریم از چند تا از دوستامون بپرسیم قبل اینکه بیان اینجا چیکار کردن؟

عروسک: بله، بپرسیم.

"مجری، عروسک و بچه ها: سوال درباره ی اینکه مثلا برای آمدن به برنامه چه لباسی پوشیدن، چی کارا کردن، توی برنامه سعی کردن چه رفتاری داشته باشن، وقتی میرن مهمونی چی کار     می کنن؟ و ..."

مجری: می بینی تابان؟

عروسک: چیو؟

مجری: اینکه هر کدوم از بچه ها قبل اینکه بیان اینجا کلی فکر کردن مثلا چی بپوشن، چی کار کنن، لباسای قشنگ و تمیزشون و پوشیدن، خلاصه حسابی خودشون و آماده کردن برای اینکه بیان مهمونی.

عروسک: آهان، آره، دیدم؛ یعنی شنیدم؛ نه! دارم می بینم راس میگی اینا چقد خوشگلن، چه لباسای قشنگی پوشیدن، چه قد خانوم چه قد آقا نشستن، چقد مودب! وااااااااااااای

مجری: بله، دقیقا همینطوره!

تابان! اگه تو بخوای بری مهمونی چی؟ تو چی کار می کنی؟

عروسک: من؟ یه لباسی می پوشم گشاد باشه که بتونم کلی غذا بخورم، حتی یه لباس جیب دار که بتونم کلی خوردنی خوشمزه بریزم توش و با خودم بیارم خونمون!

مجری: وای! نه تابان! تو نباید این کارا رو بکنی!

اگه از تک تک این بچه ها هم بپرسی هیچ کدوم از این کارا نکردن! مگه نه بچه ها؟

بچه ها: بله!

عروسک: یعنی لباس هیچ کدومشون جیب نداره؟

مجری: نه! یعنی چرا! اصلا چه ربطی داره؟

عروسک: خب شاید بخوان خوراکی بریزن توش با خودشون ببرن خونشون.

مجری: نه اینا از این کارا نمی کنن! اصلا بگذریم، بذار یه چیز دیگه بپرسم!

عروسک: باشه، بپرس!

مجری: آی تو که شیرین زبونی/ وقتی میری به مهمونی/ هرجوری با هر لباسی/ تابان میری به آسونی؟

عروسک: معلومه هرجور نمیرم / اینجور و اونجور نمیرم / تمیز و آقا، با ادب / اتو زده با یه وجب/ ادب به مهمونی میرم / اینجور و اونجور نمیرم

مجری: آفرین تابان!

جلوی صابخونه بگو چه جوری میری میشینی؟ / از سر شب تا خود صبح هستی تو فکر شیرینی؟

عروسک: آخه این چه حرفیه ماهان جونم؟

معلومه که نه! هرچیزی یه حساب کتابی داره! این و همیشه بابام بهم میگه!

مجری: آفرین! دقیقا! تابان؟

عروسک: بله ماهان جونم؟

مجری: تابان، بچه ها ، بچه های توی خونه ، می خواید همه با هم بریم به یه مهمونی؟

عروسک و بچه ها: بله

عروسک: کجا؟ مهمونی کی؟

مجری: بریم مهمون یکی بشیم که عاشق همه آدمهاست؛ مهمون یه آقای خوب و خیلی مهربون

عروسک: کی؟

مجری: یکی که این روزها همه به یادش هستند و دوسش دارند.

مجری: بچه ها می دونید اون کیه؟

بچه ها: جواب می دهند

مجری: آفرین ، پس همه با هم بریم دشت کربلا

هرکی که رفته گفته یه تیکه از بهشته

انگاری اونجا شده پاتوق صد فرشته

صد تا که نه هزار تا بس که قشنگه اونجا

با فاصله نشستن رو برو هم دو آقا

یکیش حضرت عباس، یکیش امام حسینه

همونی که تو هیات میگن آقام حسینه

میگن دِلا رو اونجا می خرن و می برن

اونا که رفتن اونجا از ماها خیلی سرن

کربلاییا میگن با گنده ها پریدن

همونایی که یک جا دلاشونو خریدن

بساط ِ کربلا رو باید یکی جور کنه

محاله که این سفر کسی و مجبور کنه

دلی که تاب نداره، یه ذره خواب نداره

درمونشو سفر ِ کرب و بلا میاره

خدا کنه من و تو مهمون کربلا شیم

تو کاروان آقا راهی کربلا شیم

کربلایی قبل اسم یه حال خوبی داره

انگاری کلی خوبی رو سرمون می باره

تو زندگی ِ هرکس یه کربلا واجبه

یه سرزدن به شهر کرب و بلا واجبه!

***

  ماهان: بچه ها به قول بابای من و تابان، هرچیزی حساب کتاب داره.

یکی از اون چیزایی که حساب کتاب داره زیارته. چه جوری بگم زیارت کردن واسه خودش آدابی داره! تابان من فکر می کنم بچه ها خیلی خوب می دونن که وقتی میخوان برن زیارت باید چه کارایی انجام بدن.

تابان: شایدم ندونن!

ماهان: ولی به نظرم خیلی خوب می دونن، میگی نه نگاه کن.

"سوال و جواب بین ماهان و بچه ها"

ماهان: دیدی تابان! بچه ها تقریبا همشو بلد بودن.

مثلا اینکه قبل اینکه وارد بشیم اجازه بگیریم، رفتیم توی حرم دو رکعت نماز زیارت بخونیم، لباسای خوب بپوشیم، عطر بزنیم، پشتمون به حرم نباشه، برای همه کسانی که التماس دعا گفتن دعا کنیم و کلی کار خوب دیگه.

تابان: یعنی بچه ها شما ها واقعنی اینا رو بلد بودین؟

بچه ها: بله.

تابان: همه همشو؟

بچه ها: بله.

تابان: آفرین، ولی چه جوری؟

ماهان: از بزرگتراشون پرسیدن، کتاب خوندن، خوب نگاه کردن خوب گوش دادن.

تابان: میگم ماهان جونم برنامه کی تموم میشه؟

ماهان: دیگه باید از بچه ها خداحافظی کنیم. چه طور؟

تابان: میشه من زودتر خداحافظی کنم برم؟

ماهان: آخه چرا؟

تابان: میخوام برم کلی چیز تازه یاد بگیرم، تا مامان باباها پشت صحنه هستن میخوام برم کلی سوال ازشون بپرسم منم مثل این بچه ها از این چیزا بلد باشم.

ماهان: (می خندد) باشه، برو

تابان: بچه ها جونم، تو خونه ایا، اینجاییا فعلا خداحافظ! من رفتم!

ماهان: امان از دست تابان شیطون!

خب بچه ها! امروزم گذشت، ولی خوش گذشت، چون کلی دوست تازه پیدا کردیم، کلی چیز یاد گرفتیم، خلاصه که خیلی خوب بود. خدا کنه بازم از این روزای خوب داشته باشیم.

ایشالا که زود زود بریم زیارت، یادمون باشه هر کدوممون رفتیم واسه هم دعا کنیم.

دوستون دارم زیاد/ تا دلتون بخواد/ ماهان بازم زودی/ به خونتون میاد .خداحافظ، خداحافظ

ابزار : قسمتی از آداب زیارت

مسابقه : مسابقه پازل حرم امام حسین علیه السلام

 

ارسال نظر