بجه های آفتاب برنامه چهلم

کد تولیدات موسسه: 133

تاریخ: شنبه< دوم بهمن ماه 1395

موضوع : حسادت/هنر دستان من : چاه/قصه نقاشی : مگر این مرد پیامبر است؟/دانشمندان بزرگ : منصور خازنی

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : حسادت

نویسنده : خانم اکبری

 

ماهان:به نام خدا. سلام به آقا پسرها و دختر خانوم های توی خونه.حالتون چطوره؟سلام به همکلاسی های جدید خوبم.حال شما خوبه؟

تابان:سلام گل و بهاره             سلامتی میاره

       هرجا که شادی باشه         غصه پا به فراره

بچه ها سلام خوش حالم که باز می بینمتون

ماهان:سلام داداش گلم.حالت چطوره؟

تابان:سلام،بد نیستم.یکمی حوصله ام سر رفته

ماهان:چیکار داری می کنی؟

تابان:دارم منچ بازی میکنم

ماهان:تنهایی؟می خوای منم باهات بازی کنم؟

تابان:نه خوبه.تنهایی که بازی می کنم اصلا نمی بازم!

ماهان:باشه پس من برم......(صدای زنگ تلفن)

ماهان(تلفن را برمی دارد):سلام،بفرمایید.سلام آقا مهرداد!چطوری؟خوبی؟عمو و زن عمو خوبن؟با تابان کار داری؟جدا!خب،خیلی خوشحال شدم.دل ماهم خیلی براتون تنگ شده.تابان هم مطمئنا خیلی خوشحال میشه.پس منتظریم. سلام به مامان بابا برسون.خداحافظ

تابان(موقع تلفن صحبت کردن ماهان،آرام با خودش زمزمه می کند):من که باهاش کار ندارم.پسر از خود متشکر!دل من که تنگ نشده چرا از طرف من الکی میگی؟هیچم نمی خوام ریختش رو ببینم.

ماهان:تابان یه خبر خوش!فهمیدی کی بود؟مهرداد بود.گفت با عمو و زن عمو دارن تا یک ساعت دیگه میان اینجا.

تابان:کجا؟اینجا می خواین بیان؟(با بیحالی)واااای چقدر خوشحال شدم

ماهان:پس بیا یکم اینجاهارو مرتب کنیم تا نیومدن(مشغول تمیز کردن می شود)

تابان:باشه شما مرتب کن منم دارم جمع می کنم.(آرام غرغر می کند)حالا از راه نرسیده همش میخواد بگه من علوم دویست گرفتم،ریاضی عالی شدم....اه اه خیلی خوشم میاد ازش.نمره هات خوبه که خوبه،به من چه ربطی داره؟حتما عمو هم هی میخواد بپرسه: تابان جان درسهات رو خوب می خونی پسرم؟ بعد هم الکی بگه:آفرین پسر باهوش.دلم میخواد یکبار هم که شده نمرش کم شه این دل من خنک بشه

ماهان:اسباب بازیهات رو که جمع کردی بیا یکم میزت رو پاک کن خیلی خاک گرفته

تابان:داداشی حالا چرا اینقدر عجله داری؟کوووو تا یک ساعت دیگه!تازه با وجود ترافیک خیابونا بعید می دونم تا سه ساعت دیگه هم برسن

ماهان:باشه، ما کارهامون رو می کنیم،تا هروقت رسیدن دورهم خوش بگذرونیم

ماهان:وقتی که تنها هستیم

بچه ها:خوبه بریم مهمونی

ماهان:تو فکر دوستا هستیم

بچه ها:خوبه بریم مهمونی

ماهان:دلتنگ آشنا هستیم

بچه ها:خوبه بریم مهمونی

ماهان:کنار هم می خندیم            خوش میگذره مهمونی

تابان:(زیر لبی)آره چقدر هم خوش میگذره.

تابان:اصلا من حوصله ام سررفته .داداشیه خوبه خوبم،میشه منو ببری پارک؟نه بریم سینما فرهنگمون بره بالا.اصلا همون پارک خوبه. بریم بدوییم من یکم لاغر شم.

ماهان:الان چه وقت پارکه؟اگه بیان نباشیم پشت در می مونن

تابان:(آرام)بهتر

تابان:نه خب تا وقتی برسن برمی گردیم. اصلا یه نامه می نویسیم می چسبونیم رو در که بدونن کجاییم.بریم دیگه

ماهان:چرا حرف خنده دار میزنی؟الان که نمیشه! قول میدم اومدن دوتایی با هم ببرمتون گردش

تابان:آره بریم اون یکم پوست روتن آقا مهرداد هم آب بشه(زیر لبی)زن عمو بگه:چرا پسر نابغه،حساسه قلمبه استعداد منو خسته کردین

ماهان:خب نمی دوییم. اصلا می برمتون سینما

تابان:آخه خانواده عمو که احتیاج به بالا بردن فرهنگ ندارن.خودشون اینقدر با فرهنگن که...

ماهان:چرا اینطوری صحبت میکنی؟ناراحتی؟

تابان:نه آخه بچه یه خانواده که پدر و مادر معلم داره احتیاج به بالا بردن فرهنگ داره؟

ماهان:چه ربطی داره؟حالا پشیمون شدی یا دوست نداری با مهرداد بری سینما چرا درست نمی گی اینقدر بهونه میاری؟

باشه همین جا دوتایی بازی کنین

تابان:نمیشه تمیزکاری رو ول کنی بیای با هم منچ بازی کنیم؟

ماهان:من که چند دقیقه پیش گفتم بیا دوتایی بازی کنیم،خودت قبول نکردی!

تابان:آخه وسط بازی بودم ،بازیم خراب می شد.حالا میای باهم از اول بازی کنیم؟

ماهان:نه الان که نمی تونم.ولی تو یه چیزیت شده!

تابان:چی؟

ماهان:به نظرم خیلی خوشحال نیستی که مهرداد می خواد بیاد اینجا

تابان:من نگران وسایلمونم! هواست باشه تبلتت رو بذاری تو کمد. یادت نرفته که اون دفعه آقا مهرداد شاخ شمشاد تبلتت رو خراب کرد.

ماهان:تقصیر مهرداد که نبود،برنامه هاش مشکل داشت

تابان:خودکار یادگاری رو چی؟اون رو که دیگه مهرداد گم کرد؟

ماهان:همون موقع که ازمن معذرت خواهی کرد،بعد هم اون خودکار رو خود عمو بهم داده بود.حالا پسرش گمش کرده عیبی نداره.عمو میخواست من رو خوشحال کنه من هم پسرش رو ناراحت نکردم

  تابان خان اینقدر آسمون ریسمون به هم نباف و حرفهای عجیب قریب نزن!درست بگو نمی خوای عمو اینا بیان پیشمون؟

تابان:خوب من دوست ندارم الان بیان اینجا.یعنی می دونی به این نتیجه رسیدم که بجز اینکه اون پسر عموی منه،دیگه ما هیچ دوستی باهم نداریم.اصلا هیچ ربطی هم به هم نداریم

اون لاغره،من تپلی بانمک.اون فقط درس خونه،من با استعدادهای زیاد که یکیش درس خوندنه. اون لوس و ازخود متشکره،من مهربون و ازخودگذشته

ماهان:اینا که گفتی خوبی های مهرداد بود و بدیهای خودت دیگه!!!! چرا این فکر رو میکنی؟هردوی شما بچه های خوب و با استعداد و دوست داشتنی هستین.

ماهان:میدونی ما برای زندگیمون چقدر به نور خورشید نیاز داریم؟بدون خورشید زمین تاریک و سرد و یخ زده میشه و همه موجودات نابود میشن.

(یک لامپ روشن را جلوی دید بچه ها قرار می دهد)(می توان از عکسهای مناسب به عنوان ابزار استفاده کرد و جایگزین لامپ قرار داد.)بچه ها فکر کنید این مثلا خورشیده ، شما هم روی کره زمین دارین تماشاش می کنین.

(یک توپ تنیس را در دست می گیرد)این توپ هم مثلا ماه.ماه برای چی لازمه؟اگه ماه نباشه آب دریاها بالا و پایین نمی ره و نظم همه چیز روی کره زمین از بین می ره.

(کلاس را کمی تاریک می کنند تا نور لامپ مشخص شود)حالا اگه ماه فکر کنه که نور زیاد خورشید نمی ذاره دیده بشه و بیاد جلوی خورشید رو بگیره چی میشه؟

(توپ را جلوی لامپ میگیرد.طوری که شبیه کسوف شود)(یا عکس کسوف را نشان دهند)حالا هم نور خورشید وجود نداره و هم اینکه ماه نه تنها قشنگ تر نشده، بلکه مثل یه لکه زشت و مزاحم به نظر میاد.

همه آدم ها باهم متفاوتند.باهمین متفاوت بودنشون دنیارو قشنگ تر می کنن.اگه همه آدم ها یکجور بودن،دنیا خسته کننده وتکراری بود.

تابان:مثلا همین تکراری.از هفت سالگی دندوناش ریخته و تازه یکی در میون دراومده!اصلا نمی تونه درست حرف بزنه.میخواد بگه تکراری،میگه  تکلالی ! هه هه هه ....ولی من تا حالا اصلا بهش نخندیدم و برای هیچکس هم تعریف نکردم.

چرا نمی خندی؟خنده دار نبود؟برای همکلاسی هام تعریف کردم دو زنگ تمام می خندیدیم.هه هه هه ....

ماهان:معلومه که نمی خندم .هیچ خنده دار نبود.اصلا هم از این حرف هایی که زدی خوشم نیومد.فکر کنم زیادی رو مهرداد حساس شدی. سعی می کنم حرفهات رو نشنیده بگیرم.

تابان:نمی شه زنگ بزنی بگی نیان؟من قیافه مهرداد رو که ببینم یاد نمره های خوب و متوسط خودم و عالی آقا مهرداد می افتم. کلا روزم خراب می شه!!

ماهان:داداش با استعدادم درسته شما شاید تو بعضی از درسها خیلی موفق نباشی،اما مهم اینه که سعی می کنی تا روز به روز بهتر بشی.معلمتون که همیشه از تلاش و پشتکارت تعریف می کنه

تابان:جدددا!!میگم چقدر تو کلاس به من توجه می کنه!همش میگه تابان بیا میز جلو بشین ببینمت

ماهان:تازه اون کمد و میزی که با چوب بستنی درست کردی،یا اون کرم های ابریشم که با رسیدگیت شدن پروانه های خوشگل، یا اون بوته توت فرنگیت که هر چند وقت یکبار بهمون چند تا توت فرنگی خوشمزه می ده...همش به خاطر تلاش و زحمت شماست.

تابان:راست میگی!من خودم اینقدر باهوشم، این همه کارای خوب بلدم.دقت کردی خود همین توت فرنگی، می دونی چقققدر گرونه؟؟؟ولی من کلی زحمت می کشم مفت و مجانی همش رو در اختیار خانوادم قرار میدم

ماهان:اصلا کی گفته مثل مهرداد بودن هنره؟هنر اینه که خودت باشی...شما هرچقدر هم مهرداد رو کوچیک نشون بدی خودت بزرگترکه نمی شی. تازه چون همش هواست به سنگ انداختن جلوی پای اونه خودت رو و فرصت هات رو نمی بینی و در واقع جلوی پیشرفت خودت رو می گیری!

ماهان:(یک ساعت بزرگ عقربه ای در دست می گیرد)ببینید بچه ها:ساعت سه تا عقربه داره.یکیش از همه بزرگتره و تند و تند میچرخه.چی رو به ما نشون میده؟

بچه ها:ثانیه

ماهان:آفرین .اون یکی هم بزرگه و آروم تر میگرده.این یکی چی رو به ما نشون میده؟

بچه ها:دقیقه

ماهان:ولی عقربه کوچیکه هر دوازده ساعت فقط یه دور میگرده و خییییلی آروم حرکت میکنه.اون چی رو به ما نشون میده؟

بچه ها:ساعت

ماهان:خب حالا اگه عقربه کوچیکه فکر کنه تنبله وهیچکس اون رو نمی بینه بعد بیاد ثانیه شمار رو خراب کنه چی میشه؟

(به یکی از بچه ها:شما بیا عقربه رو در بیار).خب حالا چی شد؟

بچه ها:

ماهان:بقیه عقربه ها هم از کار می افته و ساعت خراب میشه

تابان:خوب پس حتما من و مهرداد هم اگه می خواییم وقتی بزرگ شدیم آدم های مفیدی بشیم ،لازم نیست مثل هم باشیم. هرکدوممون اون موقع یه شغلی انتخاب میکنیم که با همه کارای دیگه ،هم احتیاجات خودمون و هم بقیه آدم ها رو برطرف کنه

ماهان:خدا همه آدم ها رو دوست داره و به همشون توانایی های زیادی داده.نه اینکه فقط به بعضی از آدم ها توجه کرده باشه وبقیه همینطور تنها و بی استعداد رها شده باشن.مهم اینه که توانایی هات رو بشناسی و از نعمت هایی که خدا بهت داده استفاده کنی.که خدا رو شکر شما این کار رو میکنی

تابان:پس با این حرف هایی که زدیم من داشتم چه اشتباه بزرگی می کردم.هم حوصله ام حسابی سررفته بود.هم هم نزدیک امتحان کلاسیمه می تونم باهاش کلی درس بخونم

ماهان:تازه:بهت نگفتم داره با یک عالمه چوب بستنی میان اینجا تا ازت کمد و میز درست کردن یاد بگیره

تابان:وای من چقدر سرم شلوغ شد!! پاشو پاشو چرا نشستی؟الان میرسن ما هیچ کاری نکردیم. بیا زود همه جا رو مرتب کنیم تا نیومدن.

ماهان:باشه اومدم.بچه های خوب ،بودن کنار شما همیشه برای ما افتخاره.دلمون براتون تنگ میشه.خداحافظ

تابان:خداحافظ بچه های جورواجور خداحافظ.

تابان:دویدم و دویدم           آینده رو ندیدم

     خدا کنارمه پس          همیشه پر امیدم

 

مسابقه:

روی یک تخته مسیر کج و کوله ونامرتبی را ترسیم می کنیم.یک صفحه مقوا یا فوم به اندازه تخته را مربع مربع برش می زنیم واهن ربا می چسبانیم.یک حدیث حدودا ده کلمه ای را انتخاب کرده ،هر کلمه اش را پشت یک مربع مینویسیم.(مقدار زیادی از مربع ها سفید می ماند)

مربع هایی که پشت آن حدیث نوشته شده، دقیقا روی مسیر ترسیم شده روی تخته می گذاریم(تعداد کلمات حدیث و سایز مربع ها باید به اندازه مسیر روی تخته باشد).بقیه تکه های مربع را که سفید است در جاهای خالی تخته می چینیم. تخته حالا یک پازل شده

با شروع مسابقه دویا سه نفر هم گروهی جلوی تخته می ایستند و مجری نقطه شروع مسیر را  به آنها نشان می دهد .در مدت مشخص باید از نقطه شروع با حدس زدن مسیر، مربع های درست را که همان مربع های روی خط کشیده شده روی تخته است انتخاب کند.هر تکه پازل را که درست برداشت،پشت آن را می خواند.هم گروهیش کلمات را می نویسد و وقتی مسیر کامل شد حدیث را حدث می زنند. اگر مربع اشتباه را برداشت،مجری تکه درست را برمی دارد،اما پشت آن را به گروه نشان نمی دهد. پس آن تکه حدیث را نمی بینند و حدث حدیث سخت تر می شود

 

 

 

 

ارسال نظر