بچه های آفتاب برنامه چهل و سوم

کد تولیدات موسسه: 136

تاریخ: شنبه< بيست و سوم بهمن ماه 1395

مناسبت : شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها/موضوع : دعوانکردن/قصه و نقاشی : گردنبند

یا حق

موض.ع : دعوا

نویسنده : خانم قرایی


تابان وارد استودیو می شود و با اخم و عصبانیت می گوید: سلام
ماهان و بچه ها در استودیو هستند و با سلام تابان ماهان میگوید:
به روی ماه و خوشگلت
بچه ها: سلام سلام علیک سلام
به روی باز و خنده هات
بچه ها: سلام سلام علیک سلام
تابان این بار با لحنی اروم تر و با یه نفس عمیق می گوید:
سلاااااام
ماهان: باز چی شده ناراحتی؟
تابان: عصبانی هستم
ماهان: خب نمیخوای بگی چه اتفاقی افتاده؟
تابان: امروز بچه ها با هم یه دعوای اساسی داشتن تمام مدرسه رو یکی بهم ریخت
ماهان: یعنی چی؟ کی؟ چیکار کرد؟
تابان: تو حیاط بازی می کردیم من پام رفت رو پای یکی از بچه هایی که رد میشد
ماهان با هیجان و حالت سوالی: خببب
تابان: برگشت و با مشت زد به من و هلم داد

ماهان: چیزیت نشد؟ چرا اینکارو کرد؟
تابان: خوردم زمین. یکم پاهام کبود شد و بازوم درد میکنه ولی به خدا من پام رو از قصد نذاشتم رو پاش و محکم هم پاشو له نکردم...
ماهان: بعد چی شد؟
تابان: هیچی یکی از دوستای منم عصبانی شد و رفت دعوا هرکاری کردیم حریف نشدیم جلوشو بگیریم
ماهان: یعنی خودت نرفتی؟ (با لحن تعجب و خوشحالی)
تابان: اوا خب کار بدیه! معلم همیشه میگن ادم های بزرگ که روح قدرتمند و کاملی دارن دعوا نمی کنن و سعی میکنن از دعوا جلوگیری کنن. میگن دعوا چیزیه که میتونه بدترین لطمه ها رو اول به خودمون و بعد به دیگران و جامعه بزنه...
ماهان: افرین تابان خیلی کار بزرگی کردی که باهاش دهن به دهن نشدی و دعوا نرفتی ولی دوستت چی شد؟
تابان: حسابی همو زدن. بعد یکی از بچه ها که رفته بود جداشون کنه خورد زمین و سرش شکست،،،
 ماهان و بچه ها: اووووووووو
تابان: یکی دیگه از بچه ها دست دوستم خورد تو صورتش دماغش خون اومد
ماهان: واااااای
تابان: هیچی دیگه اون پسره با دوستم اخراج شدن. پدر و مادر این بچه ها با ناظم و مدیر دعوا کردن. دوستام با اون یکی دوستم که رفت طرفداری من قهر کردن
ماهان: اونا چرا؟ این کار که غلطه
تابان: منم گفتم ولی حریف نشدم حوصله ام رو سربردن. میگن کار بدی کرده و عصبانیه و ... منم گفتم کار شما بدتره. خلاصه روزی بود امروز
ماهان: حالا باید چیکار کرد؟ میخوای تو رو ببرم دکتر؟
تابان: نهههه من که خوبم چیزیم نیست ولی دلم میخواست برای درست شدن اوضاع یه کاری کنم. رفتم پیش معلم گفت  فقط سکوت باید کنیم تا ببینیم اوضاع چی میشه بعد باید خدمت ادم های دعوایی برسیم...
ماهان: من نمیدونم چرا آدم ها عصبانیت و دعوا رو بیشتر قبول دارن تا بی توجهی، سازش، کنار اومدن، محبت و توکل!
آخه با عصبانیت و دعوا هیچی جز ابرو ریزی، به هم ریختگی و ناراحتی دست ادم رو نمیگیره...
تابان: به نظرم ادما بیشتر دوست داشتن رو فراموش کردن که حاضر میشن به هم لطمه بزنن چه با توهین و داد و بیداد و چه با دعوا و کتک کاری!
ماهان و بچه ها: نچ نچ نچ

تابان: خیلی حالم گرفته است! راستش خیلی هم ترسیدم
ماهان: خب حق داری معلومه آدم حالش گرفته می شه. من هر بار می بینیم دو نفر دارن دعوا می كنم خیلی ناراحت می شم میگم آخه كه چی! دعوا مشكلی رو حل می كنه؟! فقط با دعوا و كتك و كاری برای خودتونو اطرافیان ناراحتی و زحمت و دلگیری درست می كنند...

تابان: آره واقعا! الان این دوتا هم مدرسه رو ریختن به هم، هم اون دوتا بنده خدا رو آسیب زدن كه خیلی هم خطرناك بود... می دونی الان فكرم خیلی مشغوله كه دارن چی كار می كنن؟ فردا رو می خوان چه كنن! مدرسه رو! دوستاشونو! آخه هرچی گفتم نمی خواد بری دفاع كنی گوش نداد...

ماهان: ای بابا! من می دونم این كه آدم هوای دوستاش رو داشته باشه خوبه ولی دعوا كار درستی نیست به هردلیلی! هم خطرات جسمی داره هم روانی! بعد هم بچه ها جون تابان كار درستی كرده اینطوری بخوایم جواب همه رو بدیم و با همه درگیر بشیم كه دیگه به زندگی كردن نمی رسیم. اصل زندگی كردن و خوبی تا حالا بارها گفتیم چیه...

تابان از  بچه ها انقد سوال و جواب کند تا به جواب که محبت است برسد.

ماهان: آفرین! محبته... كنار هم زندگی كردنه... گذشته... اینا همه باعث بزرگی روح و شخصیت ما می شه چیزی از ارزش ما كم نمی كنه! ببینم الان اون پسره تابان رو زده و رفته شما فكر می كنین از ارزش تابان كم شده؟

بچه ها: نخیر

ماهان: (از بجه ها بپرسه)اشکال نداره تابان زورش به دوستش نرسیده و روش رو کم نکرده ؟

بچه ها: نخیر

ماهان: همینه! اولین چیزی كه موقع دعوا به ذهن آدم می رسه اینه كه چقدر فلانی بد اخلاقه! چقدر عصبانیه! چقدر بی ادبه! مثل همین تصادفات یا درگیری هایی كه موقع رانندگی اتفاق می افته...

تابان: بعضیا فكر می كنن اگر یكی یه خطایی كرد یا پیچید جلوشون یا چی اگه چیزی نگن بقیه فكر می كنن بیچاره زبون نداشت درصورتیكه من بارها پیش خودم گفتم چقدر با فرهنگ با شصخیت!

ماهان: آره واقعا باید روی خودمون كار كنیم و تلاش كنیم از بعضی از ویژگی های بد اخلاقی دوری كنیم... این هم به خود ما كمك می كنه هم به اطرافیان ما

تابان: میشه بریم بازی كنیم من یكم حالم عوض بشه!

ماهان: بچه ها موافقین؟

بچه ها: بععععععععععععله

ماهان: بازی كه امروز می خوام یادتون بدم اسمش اشاره ها یا پانتومیمه كه خودم خیلی دوسش دارم یكی از بازی های سنتی و قدیمی كه ما هم بچه بودیم بازی می كردیم.

تابان: چطوریه؟

ماهان: یكی از بچه ها انتخاب می شه كه یك اسم یا جمله رو با حركت بدون اینكه حرف بزنه نشون میده تا بچه ها حدس بزنن كه چی میگه. حالا من به صورت پانتومیم یك اسم رو نمایش می دم تا شماها حدس بزنن چیه...

تابان: قبوله

بچه ها مشغول بازی می شوند و پس از چند دور بازی طوری كه بچه با بازی به صورت عملی هم آشنا شوند؛ ماهان از تابان می پرسد: راستی الان حالت چطوره؟

تابان: خداروشكر الان خوبم خصوصا كه از این بازی هم خیلی خوشم اومد

ماهان: خب خداروشكر و شروع به خوندن شعر زیر می كند و بچه ها در همان حالی كه مشغول بازی هستند در جای لازم همكاری می كنند:

(ماهان):     چقدر خوبه كه آدم ها   جز خوبی و مهر و صفا

(تابان):     نخوان برای هم دیگه    بدی، شكست، شر و بلا

بچه ها: این خوبیه      این خوبیه  تابان: تو هر دلی موندنیه

و بعد با بچه ها خداحافظی می كنند

موضوعات پانتومیم:

گردنبند- پرده- خانه داری- تسبیح- دعوا کردن- مادر مهربان

ارسال نظر