بچه های آفتاب برنامه چهل و پنجم

کد تولیدات موسسه: 138

تاریخ: شنبه< هفتم اسفند ماه 1395

مناسبت : ایام شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها/موضوع : همسایه داری/ میهمان : حاج آقای سلطانی/قصه و نقاشی : غذای بهشتی

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : همسایه داری (تحمل آزار هسایه)َ

نویسنده : خانم اکبری

 

ماهان:خدای خوب و مهربون                   دوستمونه با دل و جون

        وقتی که ما صداش کنیم                  زودی میاد کنارمون

ماهان(به بچه ها):پس همه بلند بگیم به نام خدا

ماهان:سلام به همه بچه های خوب توی خونه که دارن ما رو می بینن.سلام به شما بچه های خوب که امروز مهمونتونیم

تابان:سلام بچه ها ما که خیلی خوشحالی که با شماییم.کاشکی شما هم همین قدر خوشحال باشین

تابان(با یک متکا زیر سرش و خیلی بیحال به ماهان):سلام صبح به خیر

ماهان:سلام سلام سپیده      همچین آقایی کی دیده

سلام آقا پسر گل سحر خیز.صبح شما هم به خیر

تابان:خرخرخرخر.....(روی متکا چرت می زند و با سردرد بیدار می شود)آی سرم وای سرم

ماهان:ولی مثل اینکه هنوز یکم خوابت میاد ها

تابان:خوابم میاد؟! دارم بیهوش میشم

ماهان:چرا؟دیشب که خیلی زود خوابیدی!زود خوابیدن خیلی خوبه

ماهان به بچه ها بگه هر چی من گقتم شمابگید:اول شب می خوابه

ماهان:هرکسی صبح سرحاله

بچه ها:اول شب می خوابه

ماهان:از ته دل خوشحاله

بچه ها:اول شب می خوابه

ماهان:به فکر کار و باره

بچه ها:اول شب می خوابه

ماهان:تا شب انرژی داره

بچه ها:اول شب می خوابه

ماهان:بازم بگین دوباره

بچه ها:اول شب می خوابه اول شب می خوابه....

تابان:نه من زود رفتم تو رختخواب،زود که نخوابیدم. آییییی سرم

ماهان:خوابت نبرد!اگه می گفتی مامان برات یه لیوان شربت گلاب درست می کرد،می خوردی بیهوش می شدی

تابان:کاش مامان برای آقا صمیمی اینا شربت درست می کرد بیهوش می شدن.هم خستگی اسباب کشی از تنشون درمی اومد، هم من می تونستم شب راحت بخوابم.

ماهان:دیشب سروصدای جابه جا کردن وسایلشون می اومد نتونستی بخوابی؟این دستمال چیه بستی به سرت؟

تابان:خرخرخرخر...

ماهان:تابان خوابت برد؟

تابان:آی سرم..وای سرم...دیشب تا صبح داشتم براشون دعا می کردم.چه آدم های دوست داشتنی هستن واقععععا. وقت شناس،دقیق

ماهان:داداشی این بنده های خدا تازه چند روزه اثاث آوردن هنوز خونهشون بهم ریخته است.هرکس دیگه هم جای اونا بود تا زندگیش سروسامون نگرفته بود،خواب و خوراک نداشت

تابان:خودشون نمی خوان بخوابن خوب نخوابن چرا با دلر مغز من رو سوراخ کردن.یعنی چه آدم های نازنینی هستن. تا صبح به خوبیهاشون فکر می کردم!!!

ماهان:عوضش یادته می گفتی اگه امیر اینا برن من خیلی تنها می شم! حالا به جای امیر یه دوست و همسایه جدید پیدا کردی

تابان:آره..خیلی پسر خوبی هم هست!!! همیشه هم یه تبلت بزرگ اندازه این کامپیوتر خونگی ها تو دستش گرفته،داره بازی می کنه.من نمی دونم چرا هروقت باهاش حرف می زنم،به جای اینکه به من نگاه کنه،با دقت بیشتری به تبلتش خیره می شه؟یعنی خیلی پسر خوبیه ها

ماهان:اشکال نداره،شاید خجالت می کشه.آخه هنو خیلی با شما دوست نشده.نمی دونه شما چه پسر مودب و مهربونی هستی!اگه بفهمه تمام مدت می خواد با شما بازی کنه

تابان:وای ی ی .چرا دنیا دور سرم می چرخه.ماهان اینقدر وول نخور بذار ببینمت،من سرم گیج میره.دیشب یک لحظه چشم رو هم نذاشتم.دارم می میرم برا یکم خواب،ولی این سر درد نمی ذاره...آخه یکی نیست بگه بچه به این کوچیکی تو این سن و سال،چرا باید سر درد رو تجربه کنه؟

ماهان:خیلی خب حالا شلوغش کردی!به مامان بگو سردرد داری،حتما یه چاره ای براش داره

تابان:خرخرخرخر...

ماهان:تابان...باز خوابش برد

تابان(یکدفعه از خواب می پرد):نه من میخوام بدونم،شما همتون تا صبح راحت خوابیدین؟یعنی هیچ صدایی نشنیدین؟

ماهان:مامان می گفت دیشب یکم سروصدا شنیده،ولی من اصلا چیزی متوجه نشدم!

تابان:همین دیگه !مظلوم گیر آوردی. زورت به من بیچاره رسیده!کی گفته اتاق وسطی که اصلا به دیوار خونه همسایه کاری نداره،باید مال شما باشه؟من بی زبون تا کی باید تا صبح وسط خونه همسایه بخوابم؟

ماهان:هواست کجاست؟ خودت گفتی این اتاق بالکن داره مال من.نمی دونم منظرش خیلی قشنگ تره،اتاقش بزرگ تره نورش بیشتره....

تابان:حالا هی گذشته رو بکش وسط.من بی خبرازهمه جا، از کجا می دونستم دیوار اتاقم چسبیده به دیوار پذیرایی همسایه بغلی؟مگه من مهننننندسم؟!؟!تا وقتی امیر اینا اینجا بودن،تا دیر وقت صدای تلویزیونشون تو اتاقم می اومد نمی ذاشت استراحت کنم.باز اون رو می شد یه جوری تحمل کرد.من صدای دلر کاری و چکش کاری رو چجوری بی خیال شم؟

ماهان:عوضش ببین خانوم صمیمی تو این مدت چند دفعه از اون آش های خوشمزش برامون آورده!

تابان:همون یکم آش رو می گی که هربار به بهونه دادنش میاد دم در هرچی تو خونشون نداره،ازما می گیره؟

اصلا بذار برم در خونشون،یه نگاهی بندازم ببینم چندتا تابلو تو خونشون دارن! که از هشت شب تا هفت صبح دلر تو دیوار می زدن؟

ماهان:نه،یه وقت نری ها!اگه دیشب تا دیروقت کار میکردن،حتما الان خوابن هنوز بیدار نشدن

تابان:عیبی نداره زنگ می زنم بیدار میشن!اصلا اگه قیافه آقا صمیمی رو با چشمای پف کرده و موهای سیخ سیخی وخواب آلود ببینم،شاید سردردم خوب شه

ماهان:سردرد شما با یکم استراحت خوب میشه.آقای صمیمی هم خدا رو شکرصبح خیلی زود رفت سرکار! ناراحت کردنش هم مطمئنا سردرد شما رو خوب نمی کنه ،تازه رابطه همسایگیمون رواز همین اول خراب می کنه.

تابان:خراب شه بهتر

ماهان:خودت حواست هست چی میگی؟میدونی این حرفت یعنی چی؟

تابان:(رو به بچه ها)بچه ها به نظرتون همسایه آدم حق داره چون تازه اومده و اسباب کشی داره تا هروقت دلش خواست مردم آزاری کنه؟

بچه ها؟تصویب شد حق با منه پس من رفتم..

ماهان: داستان اون مسافرهای کشتی رو شنیدی؟

تابان: من خودم الان موضوع داستان شدم دیگه قصه ها خاطرم نیست.شما بگو یادم می افته

ماهان:(یک کشتی یا قایق با چند نفر که در آن سوارند را نشان می دهد)چند نفر تو دریا با هم به سمت یه بندر حرکت می کردند.روزها بود که درسفر بودن و هر کدومشون به خاطر کاری مسافرت کرده بودن.یکی برای تجارت،یه نفر برای دیدن اقوامش،یکی هم داشت به شهرش برمی گشت.چند روز بیشتر به آخر سفرشون نمونده بود و اونها خیلی خوشحال بودن.با هم می گفتن و می خندیدن که یکدفعه یکی از مسافرها دید که یه نفر داره کشتی رو سوراخ می کنه!با تعجب فریاد زد چیکار می کنی؟از صدای اون مرد بقیه مسافرها متوجه عمل عجیب و وحشتناک مردی که کشتی رو سوراخ می کرد شدن و با عجله به سمتش دویدن.اونا فریاد می زدن و می گفتن چیکار داری می کنی؟چرا کشتی رو سوراخ می کنی؟

مرد عجیب با خونسردی سرش رو بالا آورد و گفت:به شما چه ربطی داره؟این قسمت کشتی مال منه!شما مراقب تیکه خودتون باشید

تابان:ااااه!!!!!یعنی غرق شدن.البته بگم من قبلا این داستان رو شنیده بودم.خیلی داستان باحالیه.باشه دلم خنک نشه که نشه.حالا به نظرت من با این سردرد تمام روز کاری از دستم بر میاد؟

ماهان:شما که الان کار خاصی نداری.صبحانت رو بخور،بعد هم راحت برو بخواب تا سرحال شی.

تابان:آره کاری که ندارم...می خواستم برم حیاط بازی که دیگه نمی شه!از بالکن نگاه کردم،کف حیاط پراز مقوا و جعبه وبند و سطل و یک عالمه خرت و پرت دیگه است.ولی واقعا خیلی آدم های منظمی هستن!انگار نه انگار چند روزه اومدن،از بس حیاط مرتب و تمیزه آدم فکر می کنه چند ماهی هست که ایثنجا زندگی می کنن!!!

ماهان:داداش جونم چرا اینقدر کم طاقت و بی صبر شدی.به این زودی از دستشون خسته شدی!از همین اول یه ذره بین دستت گرفتی دنبال اشکالاتشون می گردی.البته من فکر کنم بدونم چرا.چون از رفتن امیر ناراحتی،فکر می کنی همش تقصیر همسایه جدیده...

تابان:ذره بین برای اشکالاتیه که خیلی کوچیکه و دیده نمی شه.آخه دیدن این همه مزاحمت و کثیف کاری که احتیاج به ذره بین نداره.همین اول که اومدن کل راه پله رو گلدون چیدن،انگار راه پله شخصیشونه!یکی نیست بگه حالا من چجوری موقع بالا رفتن از پله ها روپایی بزنم؟اگه یه شاخه از گلهاشون بشکنه،میگن پسرشون با تبلت زده شکوندتش!؟!؟نه دیگه می افته گردن من ورزشکار!!

ماهان:گل و گیاه که خیلی خوبه.کلی اکسیژن داره که هوا رو تمیز می کنه.بعد هم شما قبلا با امیر دوتایی تو راهرو و حیاط بازی می کردین،مشکلی نداشت...الان که شما می خوای تنها بازی کنی شاید همسایمون اذیت بشه.باید قبلش ازشون اجازه بگیری!

تابان:اونا شب تا صبح دیوار رو روی سر من خراب کردن هیچی نیست!من می خوام چهارتا توپ بزنم تو درودیوار باید ازشون اجازه بگیرم؟!؟!؟!

ماهان:همچین میگی دیوار رو رو سرم خراب کردن،هرکی ندونه می گه بنایی داشتن!بنده های خدا پنج شیش تا میخ زدن به دیوار،نمی دونستن که همون شب شما زود رفتی بخوابی.چون با سروصدا خوابیدی سردرد گرفتی و فکر می کنی تا صبح تو سرت چکش می کوبیدن.ولی مامان می گفت تا یازده شب کار می کردن و بعد دیگه دیگه صدای بلند و اذیت کنی نیومده.

تابان:حالا هرکی ندونه فکر می کنه فامیل اونایی نه داداش من

ماهان:بحث فامیل بودن نیست،اونا الان از فامیل هم مهمترن.(یک ماشین اسباب بازی دستش می گیرد که چرخ هایش راحت حرکت کند و تمام حرف هایش را روی ماشین نشان می دهد)میدونی ما همسایه ها باهم مثل چهارتا چرخ ماشین می مونیم که ماشین رو سرپا نگه می داره.ماهم محله یا ساختمون و خونمون رو جای خوب و آرامش بخشی برای زندگی می کنیم.ممکنه لاستیک یه چرخ کم باد باشه یا کهنه شده باشه یا پیچ یکی از چرخها شل باشه جیر جیر صدا بده یا خیلی ایرادهای دیگه....

ماهان:ببینین وقتی ماشین می خواد بره جلو یا عقب همه چرخها طوری می چرخن که ماشین رو به همون سمت حرکت بده.حالا اگه هرکدوم از این چرخ ها بخواد به طرفی که خودش درست می دونه حرکت کنه،چون به نظرش بقیه مسیر رواشتباه میرن بچه ها به نظرتون ماشین کدوم وری میره!

بچه ها:

تابان:خوب معلومه به چند قسمت نامساوی تقسیم میشه.

یادت رفته خودت چقدر قبلا حواست بود مامان و بابای امیر و حتی خود امیر از دستت ناراحت نشن؟چرا؟

تابان:خوب برای اینکه مامان می گفت همسایمونن،از فامیل مهمترن،باهم یه جا زندگی می کنیم، صبح تا شب چند دفعه باهاشون چشم تو چشم می شیم،اگه مراعات هم دیگرو نکنیم دلخوری پیش میاد.اونوقت با اینکه تو خونمون هستیم بازهم آرامش نداریم.

ماهان:آفرین شما که خودت همه اینا رو بلدی!اگه فرهنگشون باما متفاوته که دلیل نمی شه بی فرهنگ باشن.همیشه که نمی تونیم براشون قیافه بگیریم چون از رفتارشون خوشمون نمیاد.باید یکم صبر کنیم،سعی کنیم بهشون محبت کنیم،مراعاتشون رو بکنیم.اونوقت خودت می بینی چه دوست خوب و دلسوزی کنار دستمون داریم.که همیشه کمک حالمونه و هیچ وقت تنها نیستیم.

تابان:باشه من از رو رفتم،دیگه بی خیال تلافی و اخم و تخم شدم.حالا اجازه هست برم یکم بخوابم سردردم خوب شه؟

ماهان:اجازه همه ما هم دست شماست.فقط اول وایسا با بچه ها خدا حافظی کنیم، بعد بریم.

تابان:خداحافظ همگی امیدوارم شبها راحت بخوابین واز روزتون لذت ببرین

ماهان:خداحافظ دوستای خوب.امیدوارم از بودن کنار هم لذت ببرین و هوای همدیگرو داشته باشین

 

مسابقه:

بین دونفر شرکت کننده،پرده یا تخته یا هرچیز دیگری قرار می دهیم.طوری که دو شرکت کننده همدیگر را نبینند.به یکی از آنها وسیله ای مثل کتاب یا قاشق یا قابلمه یا کفش یا هرچیز دیگری می دهیم تا در مدت مشخص بدون استفاده از کلام و فقط با دراوردن صدای آن شیء به هم گروهیش که آن سوی دیوار است بفهماند که چه چیزی در دستش است.گروهی که زودتر حدس بزند آن وسیله چیست برنده است.

 

ارسال نظر