بچه های آفتاب برنامه چهل و نهم

کد تولیدات موسسه: 142

تاریخ: شنبه< پنجم فروردين ماه 1396

مناسبت : میلاد امیرالمومنین علیه السلام و امام جواد علیه السلام/موضوع : ازخود گذشتگی در صله رحم/قصه و نقاشی : لیله المبیت

به نام خدا    

موضوع :از خود گذشتگی (در صله رحم)

نویسنده : خانم قرایی   

برنامه شروع می شود. ماهان و بچه ها داخل استودیو هستند و یکی از بچه ها در حال نگاه دقیق به فضا است و بعد از صحنه خارج می شود. ماهان تلاش به تغییر فضا و جای نشستن بچه ها می کند! بعد فرد را صدا می کنند تا تغییرات را حدس بزند. بعد از اعلام تغییرات انجام شده یکی دیگر از بچه ها این بار فرد دیگی انتخاب می شود و با دقت صحنه را می بیند و می رود. مجری پس از جابه جا کردن اشیا یکی از بچه ها را از گوشه تصویر حذف می کند و از فردی که از صحنه خارج شده می خواهد که برگردد. او باید تغییرات را حدس بزند و مهمترین تغییر جای فردی است که در گوش و کنار و صحنه خالی شده است. پس از آنکه حدس زد؛ ماهان او را تشویق می کند و بچه ها برایش دست می زنند (البته اگر دست زدن ایرادی ندارد ;) ...) سپس متوجه حضور بچه های توی خانه می شود(همون شرو برنامه) و می گوید: خب دوستامون هم اومدن و شروع می کند خواندن شعر:

شکر خدای مهربون

داده به ما گوش و زبون

دوسش داریم از دل و جون

بچه ها: اندازه یه آسمون

سلام به روی ماهتون

باز ما شدیم مهمونتون

بچه ها:  سلام سلام صدتا سلام

ماهان: خیلی خوش اومدین!

سپس اسم پسری که تفاوت ها را حدس زده بود صدا می کند و از او می پرسد: از کجا فهمیدی علی (اسم پسری که حذف شده بود) نیست. من سعی کردم یکی رو انتخاب کنم که تو حاشیه بوده باشه و تو متوجه نشی...

پسربچه: خب آخه معلوم بود که نیست جاش خالیه

ماهان: ولی جالبه بچه ها! جدی این مسئله تو زندگی ما هم صادقه! همه آدم هایی که ما باهاشون حتی یه برخورد کوتاه هم داشتیم باز وقتی میرن جای خالیشون میمونه حالا به نسبت این نزدیکیه، جای خالیشون کمتر یا بیشتر حس می شه...

ماهان: هرکسی واس ما عزیزه     اگر بره دل...

بچه ها: مریضه

ماهان: باید به فکر هم باشیم        رفیق درد و ...

بچه ها: غم باشیم

در همین حین تابان با خوشحالی وارد می شود (با خودش شعر می خونه):

وای که چقدر خوشحالم وای که چقدر خوشحالم... سلاااااااااااااااام؛ احوالتون چطوره؟!

ماهان: واااای چه خبرته؟! علیک سلاام. خداروشکر انقدر خوشحالی! چی شده؟

تابان: یادته با سعید دعوام شده بود؟

ماهان:سعید؟؟؟

تابان:یه جوری با تعجب میگه سعیییید.مگه ما چند تا پسر عمو داریم که اسمش سعیده؟

ماهان:یادم اومد،یادم اومد... با سعید دعوت شده بود

تابان:بله حق هم با من بود؟ بعد دیگه حرف نمی زدیم؟

ماهان: خیلی هم کار بدی می کردین!

بچه ها: نچ نچ نچ

ماهان: خب آخرش چی شد؟

تابان: به داداشش گفته با اینکه مطمئنه من اشتباه کردم می خواد فردا شب که اومدن خونمون ؛ دعوا رو بذاره کنار و باهام آشتی کنه

ماهان: جدی؟! آفرین! چه آدم بزرگی!...

بچه ها: آفرین صد آفرین هزار و سیصد آفرین...

تابان سرش رو می اندازد پایین و کمی به فکر می رود و سکوت می کند! بعد می گوید: ببین من مطمئنم که ماشینم رو اون برداشته بود. من که نمی رم ماشینم رو بذارم تو جیب شلوار اون! بعد می گه من دیدم تو رفتی سمت کیف من خودت اشتباه کردی...

ماهان: تابان بیخیال؛ یه اشتباهی شده دیگه! مگه تو سعید رو نمی شناختی؟ چندبار گفته بودی مطمئنی هییچ کس پسرعمویی به خوبی سعید نداره! نمی خواسته ماشین تو رو برداره که؛ یه اشتباهی شده دیگه... الان ا بچه ها حرف همین چیزا بود.

تابان: کدوم چیزا؟

ماهان: با بچه ها حدس بزن رو بازی می کردیم؛ بعد من یکی از بچه ها رو که جاش خیلی معلوم نبود حذف کردم و فلانی تا اومد فهمید اون یکی فلانی نیست! بهش گفتم چطوری فهمیدی این که اصلا معلوم نبود گفت خب باشه جاش خالی هست که! به بچه ها گفتم هرچی هم آدما از ما دور باشن باز وقتی نیستن یه جای خالی اطرافمون هست. حالا تو و سعید که دوستای خوبی هستید. فراموش کن

تابان: آره دیگه راست می گی! خودش فهمیده اشتباه کرده داره میاد عذرخواهی...

بچه ها: ای بابااااا

ماهان: واقعا ای بابا! باز حرف خودتو می زنی که! خودش نفهمیده اشتباه کرده؛ مگه به حمید نگفته با اینکه می دونم اشتباه نکردم ولی می خوام برم دیدنش!؟ سعید فقط براش مهمه دوستیش با تو خراب نشه! رابطه اش با تو قطع نشه... شما باهم فامیلین. این یعنی تو یکی از بهترین دوستای دنیا رو داری... هم گذشتش زیاده هم تو انقدر براش مهمی. اون جای خالی تو رو زیاد حس می کنه که تصمیم گرفته بیاد جلو و بیخیال این بچه بازی ها بشه.

بچه ها: سعید دوست داریم (2بار)

تابان: خب! خب حالا! اصن وقتی یکی یه کار اشتباهی می کنه باید شهامت پذیرفتن و عذرخواهی رو داشته باشه... عذرخواهی آدم رو کوچیک نمی کنه! باعث می شه بقیه بفهمن آدم چقدر با ادب و فهمیده است...

ماهان: آفرین همه اینا درسته اما دو تا ولی دارم...

بچه ها: ولی اول؟!

ماهان: ولی اول اینکه سعید مطمئنه اشتباه نکرده و مسئله شما هم یه سوء تفاهم مسخره بوده. پس اینطور مواقع که حتما یکی یا هردو باید انقدر بزرگوار باشن که الکی کش نیاد.یا از بزرگتر های فامیل کمک بگیرن اما....

بچه ها: ولی دوم؟!

ماهان: ولی دوم اینکه یه وقتایی هم بعضی از آدم ها یه خراب کاری هایی هم می کنند که غرورشون بهشون اجازه نمی ده برن عذرخواهی یا برن اون خراب کاریه رو درست کنن... تکلیف چیه؟

تابان: خب می رن با غرورشون تا آخر عمر با خوبی و خوشی زندگی می کنند هیچ کس هم کاری باهاشون نداره...

ماهان: واقعا؟! این درسته؟ تو فکر کن من یه اشتباه خیلیییییییییی بدی می کنم و غرورم اجازه نمی ده عذرخواهی کنم؛ با اینکه می دونم اشتباه کردم؛ با اینکه می دونم باید بیام عذرخواهی! حتی شاید روم نشه... باید ولم کنی بری؟ باید برای همیشه تنها بشم؟

تابان: نمی دونم... تو برادرمی، بهترین برادر دنیا. ولی بازم نمی دونم

بچه ها: اوووووووووووووو این که نشد جواب!

ماهان: واقعا که! نمی دونی؟ من خیلی ها رو دیدم که دوست و آشنا یا خانواده در حقشون یه بدی های ناجوری کردن که اصلا نمی تونی باور کنی! بعد انقدر قشنگ به روی خودشون نمیارن و بیخیال می گذرن

تابان:من هستم عضو یک خانواده                          مامان و بابا،دایی و خاله

      مامان بزرگ و بابا بزرگم                              چه مهربون و چه پاک و ساده

بچه ها:عمر زندگی خیلی کوتاهه                          دور هم باشیم،فکر همدیگه

تابان:فامیل من با پسر عمویم                              دوتایی هستش مثل همدیگه

     وقت سختیها،موقع شادی                             پشت هم مثل کوه ایستاده

بچه ها:عمر زندگی خیلی کوتاهه                         دور هم باشیم،فکر همدیگه

تابان:کینه و بغضی،قهر و اخمی نیست                  می گذریم از هم،عیبی نداره

      گردش و تفریح،بازی و سفر                         با خانواده خیلی باحاله

بچه ها:عمر زندگی خیلی کوتاهه                        دور هم باشیم،فکر همدیگه

تابان: خب آخه یه طوریه! هر کی هرکار بخواد بکنه و ما هیچی نگیم؟ من که دلم میخواد بعضی ها رو خفه کنم...

بچه ها: نچ نچ نچ

ماهان به سمت بچه ها می رود و نظر بچه ها رو می پرسد که اگر یکی از خانواده یا دوستان یا عزیزان ما مثل خواهر و برادر یه اشتباهی کرد عذرخواهی هم نکرد، شما چی کار می کنید؟ (سعی شود در پاسخ ها به بچه ها کمک شود و به این سمت هدایت شود که به روش نمیاریم، فراموش می کنیم، می بخشیم، باهاش صحبت می کنیم می گیم ازش ناراحتیم یا کارش اشتباهه ولی قهر نمی کنیم.ارتباطمون رو باهاش قطع نمی کنیم و ...)

تابان: میدونی به چی فکر می کنم؟! چرا اون قبول نداره که اشتباه کرده... بعد... نمیدونم خب آخه یه طوریه که!

ماهان: چیه الان چی شدی؟ چرا فکرت بهم ریخت؟

تابان: برای اینکه تو راست می گی خیلی سعید دوست خوبیه که با این که قبولم نداره،منم تا تونستم بهش بی محلی کردم باز میاد پیشم... یعنی خب خیلی باگذشته...

ماهان: به نظرم هم با گذشته هم تو رو خیلی دوست داره!هم برای خانواده و فامیلش ارزش قائله. یادمه عزیز جون می گفت:گرمای خانواده تو هیچ جمع دوستانه ای پیدا نمی شه.همه دعواها و داد و بی دادها و ناراحتی ها و قهرها به خاطر اینه که اطرافیان آدم همو اونطور که هستن دوست ندارن...

تابان: آره یادمه... راست می گی... می گفت اگر بدونیم بدون خانواده زندگی چقدر سخت می شه و آدم چقدر تنها می مونن هم قدر همو می دونیم هم دلگیری و دعوا و ناراحتی کم می شه. آخه یه جاهایی هم نمیشه...

ماهان: همه جا می شه... البته اگر آدما همو درست و حسابی دوست داشته باشن. تو فکر کن من تو زندگیت نباشم، حالا به هر دلیلی...

تابان چشمانش را می بندد و بعد از کمی سکوت می گوید: نهههههههه خیلی دلم برات تنگ میشه

بچه ها: تق و تق و تق در می زنن

تابان: آره صدای در میاد! یعنی صدرا اومد الان؟! حالا من چی کار کنم؟

ماهان: هیچی خیلی خوش رو درو باز کن و ببوسش و بگو اصلا اون قضیه ارزش نداره راجع بهش حرف بزنیم... خوشحالم اومدی...

تابان: خب آخه... وای من استرس دارم! حالا چی کار کنم وای خدای من (دست و پایش را گم کرده و هی اینور و اونو می رود و دستپاچه است)

ماهان: ای بابا مگه کی اومده؟ مگه چی شده؟ یه دقه چشماتو ببند..

بچه ها هم چشماشونو می بندند.

ماهان: حالا یه نفس عمیق بکش...

بچه ها هم نفس عمیق می کشند

ماهان: حالا چشماتو باز کن...

بچه ها: آخیییییییییی

تابان: آره الان حس خوبی دارم زیاد.

ماهان: شکر خدا. خب حالا با خیال راحت برو دم در و دعوتش کن بیاد تو..

تابان می رود و ماهان با بچه ها شروع به خواندن شعر می کند و قسمت های توی پرانتز را بچه ها می گویند:

یه دوست خوب همیشه سنگ صبورت (میشه)

تو تنهایی تو سختی یاور و (یارت میشه)

گذشت و خوبی کردن باید که کارت (باشه)

با تقصیر و بی تقصیر قهر کردن (عارت باشه)

آشتی بکن تو زودی با دوست خوبت امروز

خوشی و شادی باشن مهمون خونت (هرروز)

مسابقه:

اعضای گروه سه نفرند که یک نفرشان با چشم بسته در حالی که یک کفگیر تخت در دست دارد در کنار یک میز که روی آن یک لیوان پلاستیکی پر از آب قرار دارد می ایستد.نفر دوم هم با چشم بسته طرف دیگر میز می ایستد.با شروع مسابقه،نفر دوم لیوان آب را از روی میز بر می دارد و دو نفر در حالی که چشمشان بسته است تلاش می کنند تا لیوان را درون کفگیر در حالی که در دست نفر دوم است بگذارند.بدون اینکه آب لیوان بریزد. سپس با راهنمایی نفر سوم، نفر دوم آرام حرکت می کند و لیوان را از یک سمت کلاس به سمت دیگر می برد

ارسال نظر