بچه های آفتاب برنامه پنجاهم

کد تولیدات موسسه: 143

تاریخ: شنبه< دوازدهم فروردين ماه 1396

موضوع : بد بودن قهر/قصه ونقاشی : شکایت از شوهر

باسمه تعالی

موضوع : بد بودن قهر

نویسنده : خانم اکبری

 

ماهان:وقتی میگیم"به نام خدا "       یعنی هیچوقت ازش نشیم جدا

پس (همه با هم)به نام خدا

ماهان:بچه ها سلام

بچه ها :سلام سلام

تابان:مامانا سلام،باباها سلام

بچه ها:سلام سلام

ماهان:آقاها سلام،خانوما سلام

بچه ها:سلام سلام

تابان:خنده ها سلام،دوستیها سلام

بچه ها:سلام سلام

ماهان:از ته دل بگید سلام            تا زندگی باشه به کام

تابان:وای مردم از خستگی،حالم خیلی بده،حالا فردا چجوری برم مدرسه؟ آخ پام داره می ترکه،تشنمه نا ندارم تکون بخورم!

ماهان:مگه کلاس فوتبال نبودی؟همیشه که خیلی سرحال می اومدی خونه!الان انگار از سر زمین اومدی! یک عالمه هم بیل زدی!

فهمیدددم امروز تو مسابقه برنده نشدین؟

تابان:کاش فقط تو مسابقه باخته بودیم،کاش زمین بیل می زدم ولی ولی از خجالت آب نمی شدم برم زیر زمین!

آخ آخ آخ انگشتهای پام له شد.خوب شد کفشم رو دراوردم،بذار جورابهامم دربیارم

ماهان:تابان جان جورابهات رو اینجا درنیاری،آخه پاهات.....

تابان:ولش کن.دیگه نمیتونم تحمل کنم.یه دقیقه صبر کنین الان تموم میشه

ماهان(به بچه ها):بچه ها من تجربه دارم...محکم جلوی دماغهاتون رو بگیرین

بچه ها کی میتونه همینطور که دماغش رو محکم گرفته طوری که برای بقیه واضح باشه این جمله رو بگه

(به داوطلب کاغذ نشان داده شود که روی آن نوشته:ما با مامان بابامون مبل بمب بازی کردیم)

ماهان:بچه ها چی میگه؟کی میتونه بگه؟

تابان(موقع بازی با بچه ها):آخییییش!چه نفسی میکشه پاهام

تابان:خوب بچه ها فکر کنم دیگه میتونید راحت باشید،من چیکار کنم با این همه ناراحتی که درمون نداره؟؟

ماهان:اگه ناراحت مسابقه یا خندیدن و مسخره کردن دوستات بعد از باختی،اصلا مهم نیست.تمام این بازیهای دسته جمعی کنار دوستهات بعدا برات خاطره های قشنگی میشه که خیلی لذت بخشه

تابان:آره،مخصوصا این یکی که برام کلی خاطره ساز میشه.فکر کنم هیچوقت شرمندگی

 امروز فراموشم نشه!

ماهان:شرمنده برای چی؟چی اینقدر داداش گل مهربونم رو ناراحت کرده؟

تابان:سهیل باهام  قهر کرده!

ماهان:همون که تو مدرسه بغل دستت میشینه؟اون که خیلی آقا و فهمیدست!اصلا اهل قهر و از این حرفها نیست!

تابان:با کاری که ما کردیم هر کسی بود ناراحت میشد...

راستی،مگه دوست مدرسه ات نیست؟بعد از ظهر که ورزشگاه بودی،سهیل رو کجا دیدی؟

تابان:یادم می افته حالم بد میشه،انقدر ماجرا دارررره!!!! بذار تعریف کنم ببین با این گندی که زدم چیکار کنم باهام آشتی کنه

یادته گفتم من و آرمان و ساسان و احسان و شایان چون آخر اسممون شبیه همه ،با هم یه تیم شدیم وموقع یارکشی حتما همدیگر رو انتخاب میکنیم.فوتبال پنج تامون هم خوبه،بیشتر اوقات برنده میشیم. برای همین بچه ها خیلی دوست دارن هم تیمی ما باشن

ماهان:آره،برای منم خیلی جالب بود.اسم تیمتون رو چی گذاشته بودین؟ "پنجه عقاب"

تابان:بلللله دیگه! چون پنج نفریم دیدیم جالب میشه. وسط بازی بچه ها تشویقمون میکنن

تشویق کنین با دو دست                  پنجه عقاب برندست

ماهان:آفرین چه شعر قشنگی!

(رو به بچه ها):بچه ها همه تابان رو تشویق کنید

بچه ها شعر را می خوانند

ماهان:دوستی خیلی خوبه،حالا به هر دلیلی

تابان:ما هم به هردلیلی با هم دوستیم،یعنی دنبال دلیل برای محکم کردن دوستیمون میگردیم.خیلی هوای هم رو داریم مراقبیم کسی به یکی از ما زور نگه....

تازه این رومیدونیم که اگه یکی از انگشتای عقاب نباشه دیگه نمی تونه خوب شکار کنه و ممکنه از گرسنگی بمیره!اگه ماهم  می خوایم فوتبال رو خیلی خوب یاد بگیریم و همیش برنده باشیم، باید هرپنج تامون باهم باشیم.برای همین هیچوقت،حتی اگه خیلی هم عصبانی باشیم باهم قهر نمی کنیم

ماهان:خیلی خوبه،شما بچه ها خییییییلی فهمیده این!همه ما آدمها کنار همه که آدمیم. تنها و بدون دوست،با کوه وسنگ و چوب هیچ فرقی نداریم.زندگی بدون قهر و کینه کنار همدیگه به ما کمک میکنه که به هرچی می خواییم برسیم!!!

ماهان)به بچه ها):ما سنگیم؟

بچه ها:نه

ماهان:کوهیم؟.....درختیم؟.....چوبیم......

بچه ها:نه.........نه............نه.........

ماهان:مثلا درتیم.بچه ها دستهاتون رو بی حرکت مثل شاخه درخت رو هوا نگه دارین.ویز ویییییز.... مثلا یه مگس نشسته رو یکی از شاخه ها مون بدجوری داره قلقلکمون میده.چیکار کنیم تا بپره؟حواستون هست درخت نمی تونه تکون بخوره!تازه حتی نمیتونیم بخندیم

ماهان:ما مثل آب باید همیشه حرکت کنیم وگرنه می گندیم

حالا شما به این آقایی بگو چیکار کردی که دوستت باهات قهر کرده؟

تابان:من که کاری نکردم.اصلا تقصیر من نبود.میدونی چی شد،آخه امروز قراربود احسان توپ بیاره یکم زودتر دم کلاس همه با هم تمرین کنیم.موقع رفتن ساسان و آرمان و شایان رو دیدم.با هم اومدیم سر قرار.همین که رسیدیم جلوی ورزشگاه از دور احسان رو دیدیم داره بایه پسر هم سن وسال خودمون دعوا میکنه!یه توپ دستشون گرفتن ،این بکش اون بکش. ما هم رفتیم ببینیم چی شده!!!

ماهان:تونستین جداشون کنین؟

تابان:دیگه به اونجاها نرسید،پسره همین که ما رو دید داریم میدویم طرفشون،توپ رو برداشت دوتا پا داشت چهارتای دیگه هم قرض کرد وفرار کرد

ماهان:خببببببب،پس ماجرا تموم شد

تابان:نه،آخه وقتی رفت احسان دوید دنبالش داد زد:توپم،توپم.... ما هم رفتیم توپ احسان  رو پس بگیریم

ماهان:بالاخره رسیدین بهش؟

تابان:نه بابا خیلی تند می دوید!اصلا نمی شد بهش رسید.فکرکنم یه ساعتی دور ورزشگاه  دنبالش با نهایت سرعتی که میتونستیم می دویدیم.نمی شد گرفتش!همش هم داشت به پشت سرش نگاه میکرد ها،نمی دونم چطور می رفت که به هیچچی هم نمی خورد  یکم از سرعتش کم شه تا ما بهش برسیم!

ماهان:یه ساعت!!! پس کلاستون چی شد؟

تابان:هیچی اون که خسته نمیشد همینطور می دوید،ما هم دنبالش.پاهامون داشت ازجا درمی اومد.

ماهان:بچه ها پاهاتون رو تند تند بزنید زمین،مثلا دارین تند میدوین. تند تر تند تر ...آهان به همین تندی. حالا همین طور که میدوید برای خودتون دست بزنید.حالا دستها تون رو باز کنین و به دست دوتا بغل دستی تون بزنین .آفرین،(به تابان)خب میگفتی...

تابان:هینطور داشتیم می دویدیم که یکدفعه احسان مثل برق گرفته ها وایساد دادزد:بچه ها ولش کنید اشتباه شد!بریم کلاسمون دیر نشه.ماهم برگشتیم.خودمون رو تا کلاس کشوندیم،ولی اون پسره هنوز داشت می دوید.وقتی رسیدیم کلاس هنوز خدا رو شکر مسابقه شروع نشده بود.ولی مربیمون خیلی عصبانی شد وقتی فهمید به خاطر دعوا کردن دیر اومدیم،ما هم خیلی عصبانی شدیم وقتی فهمیدیم سر هیچی یکساعت تموم می دویدیم

ماهان:سر هیچی ؟چون نتونسته بودید توپش رو پس بگیرید اعصابتون بهم ریخت؟

تابان:نه،وقتی فهمیدیم اون توپ اصلا مال احسان نبوده!!!! آقا توپش رو خونه جاگذاشته باخیال راحت اومده کلاس .فکر کرده همراه خودش آورده،

 توپ اون پسره شبیه توپ احسان بوده، کنارهم نشسته بودن.وقتی خواسته بره احسان فکر کرده داره توپش رو میبره.بقیه اش رو هم که دیگه خودت میدونی....

ماهان:چه اشتباه بدی!!!!

تابان:یعنی وقتی شنیدم میخواستم.....ه هی،ولش کن اصلا نمی تونم با کلمات عصبانیتم رو توضیح بدم

ماهان:یعنی این همه بدو بدو و خستگی همش الکی .کاش زودتر یادش می افتاد...

تابان:خلاصه بعداز کلی سرزنش کردن احسان به خاطر فراموشکاریش،نکته جالبش اینه که یک ساعت هم باید با اون پاهای لرزان و کم جون فوتبال حرفه ای بازی میکردیم.

یعنی تیم پنجه عقاب چیه،شده بودیم چنجه و کوبیده ده تا گل خوردیم

ماهان:عیب نداره پیش اومده.اون پسر بیچاره رو بگو،از ترس چقدردویده!!! کاش پیداش کنین از دلش در بیارین تابان:پیداش که کردیم ،یعنی اون مارو پیدا کرد

ماهان:مگه نترسیده بود فرار کنه؟خودش اومد دنبالتون؟!

تابان:ببببببله وسط مسابقه دیدیم اومد.اونم با ترس و لرز.آخه شاگرد جدید کلاس بود،تازه من خیلی خوب میشناختمش.میدونی کی بود؟

ماهان:سسسسهیل

تابان:بللله،یعنی من اینقدر حالم بدشد دنبال یه کلاهی ،چیزی میگشتم بکشم روصورتم قیافم معلوم نشه

خستگی از یه طرف شرمندگی هم از یه طرف. یه ماهه دارم بهش اصرار میکنم بیاد کلاس فوتبال محله ما. آخه فوتبالش خیییلی خوبه .ولی چون خونشون دوره مامانش اجازه نمی داد

ماهان:یعنی شما سهیل رو بااینکه هرروز میبینی ،نشناختی!؟

تابان:اصلا درست ندیدم.خیلی تند فرار میکرد،نزدیکش نبودم.قیافش معلوم نبود!تازه سهیل همیشه یه عینک بزرگ به چشمشه.ولی امروز عینک نزده بود.قیافش با لباس مدرسه و عینک خیلی متفاوته

ماهان:خب براش توضیح میدادین ،ازش معذرت خواهی می کردین

(به بچه ها) آدم شجاع اونه که بگه

بچه ها:     من اشتباه کردم

ماهان:     اگه خطا کرد زودی بگه

بچه ها:    من اشتباه کردم

ماهان:     قهر که باشه خوبه بگه

بچه ها:    من اشتباه کردم

ماهان:     آشتی کنه فوری بگه

بچه ها:    من اشتباه کردم

تابان: معذرت خواهی که کردیم.خیلی ناراحت بود ،ولی از دلش درآوردیم. همه  رو بخشید بجز من.چون باورش نمیشد نشناختمش.دلم خیلی گرفت وقتی تعریف کرد که چطوری مامانش رو راضی کرده هر روز تا این محل بیاردش و با کلی ذوق زودتر اومده تامن رو غافلگیر کنه...

ماهان:حق داره ناراحت باشه .اما تمام تلاشت روبکن باهات آشتی کنه.ولی من فکر نکنم به خاطر کاری که اصلا عمدی نبوده باهات قهر بمونه.شاید هم صبح که رفتی مدرسه دیدی اصلا به روی خودش نمیاره و آشتیه آشتیه.میدونی اگه باهم دوست باشید چقدربهتون خوش میگذره ؟ شما حالا ازصبح تا بعدالظهر باهم هستین.

تابان:فکر نمیکنم به این زودیها من رو ببخشه.دفعه پیش سر یه چیز خیلی ساده تر، یک هفته بامن قهر بود. یک کلمه هم بامن حرف نمی زد.الان که اوضاع خیلی بدتره.

ماهان:یک هفته خیلی زیاده !یعنی تو مدت قهرتون اصلا اتفاقی نیفتاد که مجبور بشین باهم حرف بزنین؟

تابان:چرا،اتفاقا همون هفته دوتایی یه روز نامه دیواری هم درست کردیم

ماهان:چطوری؟روزنامه دیواری که کار گروهیه، چطور بدون مشورت با هم درستش کردین؟!!

تابان:خییلی آسون. اگه چیزی میخواست بهم بگه اینطوری مینوشت رو کاغذ نشونم می داد(یک کاغذ که روی آن جمله از راست به چپ نوشته شده"اگه واقعا من رو نشناختی،می بخشمت.به شرط اینکه قول بدی بری پیش چشم پزشک.چون فکر کنم چشم توهم ضعیف باشه" نشان میدهد)

ماهان:خوب،پس اونقدر ها هم با هم قهر نبودین...چرا اینطوری نوشتی؟

تابان:من ننوشتم! سعید بعد از ماجرای امروز بهم داد

ماهان:برعکس!!آخه خوندنش خیلی سخته

تابان:این دیگه مشکل منه ،نه اون

ماهان(روبه بچه ها):کی میتونه این جمله رو بخونه

تابان:یعنی چی ؟

ماهان:یعنی اینکه بخشیدت و دیگه باهات قهر نیست.هر دوتا تون پسرای خیلی خوبی هستین ، شما هم که تقصیری نداشتی، من مطمئن بودم همه چیز تا فردا یادش می ره.ولی راست میگه ما دقت نکردیم.شاید بهتر باشه پیش چشم پزشکم بریم

تابان:عاااالی شد،باورم نمی شه به این راحتی فراموش کرد.من فکر میکردم کلاس بعدالظهر رو دیگه نیاد . اگه چشمم ضعیف باشه،اونوقت قیافه هامون چه بامزه میشه .میشیم دوتا دوست عینکی.

خب دیگه ،خیاااالم راحت شد!حالا بااعصاب راحت برم حمام تا خستگیم در بره و دیگه بوی بدم اذ یتتون نکنه .

برناممون شد تمام            زودی برم به حمام

سهیل بامن آشتیه             دیگه تموم شد غمهام

من رفتم خداحافظ همگی.به امید دیدار

ماهان:بچه های گل چه اینجا وچه توی خونه، خدااحافظ خیلی دوستون داریم

 

            مسابقه

چند نفر دریک صف به صورت خیلی نامنظم ،جلو وعقب و چپ و راست می ایستند.شرکت کننده باید پشت به بچه ها بدون اینکه مسیر را ببیند در30 ثانیه طوری از ابتدا تا انتهای صف را برود که حتما به همه آنها برخورد کند

 

 

ارسال نظر