برنامه قصه نقاشی قسمت هجدهم با حکایت مردی که اندرز خواست

کد تولیدات موسسه: 180

تاریخ: سه شنبه ششم شهريور ماه 1397

در این برنامه نقاشی مرد جنگی توسط استاد صبوری آموزش داده می شود

مردى كه اندرز خواست

 

مردى از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اكرم رسید. از آن حضرت پندى و نصیحتى تقاضا كرد. رسول اكرم به او فرمود:((خشم مگیر)) و بیش از این چیزى نفرمود.

آن مرد به قبیله خویش برگشت . اتفاقا وقتى كه به میان قبیله خود رسید، اطلاع یافت كه در نبودن او حادثه مهمى پیش آمده ، از این قرار كه جوانان قوم او دستبردى به مال قبیله اى دیگر زده اند و آنها نیز معامله به مثل كرده اند و تدریجا كار به جاهاى باریك رسیده و دو قبیله در مقابل یكدیگر صف آرایى كرده اند و آماده جنگ وكارزارند.شنیدن این خبر هیجان آور،خشم اورابرانگیخت .فورا سلاح خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده همكارى شد.

در این بین ، گذشته به فكرش افتاد، به یادش آمد كه به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده ، به یادش آمد كه از رسول خدا پندى تقاضا كرده است و آن حضرت به او فرموده :((جلو خشم خود را بگیر)).

در اندیشه فرو رفت كه چرا من تهییج شدم و به چه موجبى من سلاح پوشیدم و اكنون خود را مهیاى كشتن و كشته شدن كرده ام ؟ چرا بى جهت من برافروخته و خشمناك شده ام ؟! با خود فكر كرد الا ن وقت آن است كه آن جمله كوتاه را به كار بندم .

جلو آمد و زعماى صف مخالف را پیش خواند و گفت : این ستیزه براى چیست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوزى است كه جوانان نادان ما كرده اند، من حاضرم از مال شخصى خودم ادا كنم . علت ندارد كه ما براى همچو چیزى به جان یكدیگر بیفتیم و خون یكدیگر را بریزیم .

طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند، غیرت و مردانگى شان تحریك شد و گفتند: ما هم از تو كمتر نیستیم . حالا كه چنین است ما از اصل ادعاى خود صرف نظر مى كنیم .

هر دو صف به میان قبیله خود بازگشتند(15).

اصول كافى ، ج 2، ص 404

ارسال نظر