برنامه قصه نقاشی قسمت بیستم با حکایت زندانی اباصلت

کد تولیدات موسسه: 182

تاریخ: سه شنبه بيستم شهريور ماه 1397

در این برنامه نقاشی مردی در زندان توسط استاد صبوری آموزش داده می شود

گویند اباصلت هروی از بزرگان خراسان بود و از اصحاب امام رضا (ع) به شمار میرفت. دربان او شمرده میشد، در میان مردم احترام خاصی داشت. در هنگام مسمومیت امام رضا (ع) به اباصلت فرمود: به زودی از این بیماری خواهم مرد! مامون میخواهد قبر مرا پشت گور پدرش هارون قرار دهد، کوشش میکند که گور هارون قبله قبر من قرار گیرد. تو دستور ده در این نقطه که من میگویم، طرف گور قبر هارون الرشید قبر مرا بکنند، چون حفر کنند، قبری نمایان خواهد شد! مرا در همانجا دفن کن. اباصلت گوید: دستور امام را انجام دادم. مامون از اینکار سخت نگران و دلتنگ گردید. بعد از یک روز مرا خواست و گفت: دعائی که ابوالحسن (ع) به تو آموخت برای من بگو چیست؟ هر چه فکر کردم به یاد نیاوردم. گفتم: فراموشم شد! مامون هر چه اصرار کرد، نتوانستم بگویم به راستی از یاد [ صفحه ۷۲] رفته بود. خلیه خشمناک شد. دستور داد مرا زندانی کنند. با خود گفتم: با بزرگان لشکری و کشوری دربار عباسی دوستی دارم، میخواهم مرا از زندان آزاد کنند. مدت یک سال زندانی شدم، نگران گشتم چرا هیچ یک از آنان به یاری من برنخواستند با آنکه آزادی خود را از آنان خواستم، تا آنکه به فرزند امام هشتم «علی بن موسی الرضا (ع)» متوسل شدم... امام جواد (ع) مرا از زندان بیرون آورد، هیچ کس مرا ندید، از طوس به هرات رفتم در آنجا به سر بردم تا مامون بمرد و من آزاد گشتم. نجات من از زندان کار امام جواد (ع) بود. [ صفحه ۷۳]
برگزیده از کتاب زندگانی حضرت امام جواد (ع) و جلوههای ولایت نوشته آقای مرتضی مدرسی

ارسال نظر