برنامه قصه نقاشی قسمت سی ام با حکایت جابر

کد تولیدات موسسه: 192

تاریخ: سه شنبه بيست و نهم آبان ماه 1397

در این برنامه نقاشی مرقد اولیه امام حسین علیه السلام توسط استاد صبوری آموزش داده می شود

جابر به همراه «عطیه»، فرزند سعد کوفی، یکی از راویان شیعه و از محدثان، به سوی کربلا رفت. عطیه ماجرای زیارت امام حسین (ع) را اینگونه روایت می‌کند: هنگامی که نزدیک کربلا رسیدیم، جابر در نهر فرات غسل کرد و لباس پوشید و خود را خوش بو ساخت. هر گامی که به سوی قبر امام حسین (ع) برمی داشت، زبانش به ذکر و یاد خدا مشغول بود. هنگامی که نزدیک قبر رسید، گفت: دست مرا به قبر برسان. دست او را روی قبر نهادم. جابر از بسیاری غم و اندوه از هوش رفت و روی قبر افتاد. من به سر و صورتش آب پاشیدم. آن گاه که به هوش آمد، سه بار فریاد زد: «یا حسین». سپس گفت: چگونه دوستی است که پاسخ دوست خود را نمی‌دهد؟ سپس گفت: «چگونه می‌توانی پاسخ بدهی، در حالی که رگ‌های گردنت بریده شده، خونت ریخته شده و سرت از بدن جدا گشته است؟

در ادامه کتاب اعیان الشیعه، آمده: جابر به اطراف قبر روی گرداند و چنین گفت: سوگند به خداوندی که محمد (ص) را به پیامبری برانگیخته، ما نیز در پاداش شما شریکیم. عطیه از او پرسید: «چگونه در پاداش با آنان شریکیم!؟ در حالی که شمشیری نزده‌ایم؟ حال آنکه سرهای آنان در راه خدا از تن جدا گشت و فرزندانشان یتیم و همسرانشان بیوه شدند؟». جابر پاسخ داد: «ای عطیه، از حبیبم پیامبر خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: «هرکس گروهی را دوست بدارد، روز رستاخیز در صف آنان قرار می‌گیرد و با آنان در یک مکان گرد می‌آید و هرکس رفتار گروهی را دوست داشته باشد، در پاداش یا کیفر عمل آنان شریک خواهد بود؛ سوگند به خدایی که محمد (ص) را به پیامبری برانگیخته، نیت و اعتقاد من و یارانم، همان اعتقاد و نیت حسین و یارانش است».

عطیه، ادامه ماجرا را اینگونه بیان می‌کند: «در این هنگام، سیاهی کاروانی از سوی شام پدیدار شد! جابر گفت: «برو از این کاروان برای ما خبری بیاور، رفتم و گفتم: «جابر، برخیز و به پیشواز حرم رسول خدا (ص) بیا. اینک زین العابدین است که همراه عمه ها و خواهرانش می‌آیند.» جابر با سروپای برهنه حرکت کرد. هنگامی که نزدیک امام سجاد (ع) رسید، امام به وی فرمود: «آیا تو جابری؟» عرض کرد: «آری». امام فرمود: «جابر، در این مکان بود که مردان ما کشته شدند، کودکانمان را سر بریدند، زنانمان اسیر گشتند و خیمه های ما را آتش زدند.»( منبع: عمادالدین قاسم طبری آملی، بشارة المصطفی، ص 125، حدیث 72؛ بحارالانوار، ج 68، ص 130،‌ح 62).

 

 

ارسال نظر