برنامه قصه نقاشی قسمت سی ویکم با حکایت بستن زانوی شتر

کد تولیدات موسسه: 193

تاریخ: سه شنبه ششم آذر ماه 1397

در این برنامه نقاشی یک شتر توسط استاد صبوری آموزش داده می شود

بستن زانوى شتر

 

قافله چندین ساعت راه رفته بود. آثار خستگى در سواران و در مركبها پدید گشته بود. همینكه به منزلى رسیدند كه آنجا آبى بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم نیزكه همراه قافله بود، شتر خویش را خوابانید و پیاده شد. قبل از همه چیز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند.

رسول اكرم بعد از آنكه پیاده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولى بعد از آنكه مقدارى رفت ، بدون آنكه با احدى سخنى بگوید، به طرف مركب خویش بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب با خود مى گفتند آیا اینجا را براى فرود آمدن نپسندیده است و مى خواهد فرمان حركت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود. تعجب جمعیت هنگامى زیاد شد كه دیدند همین كه به شتر خویش رسید، زانوبند را برداشت و زانوهاى شتر را بست و دو مرتبه به سوى مقصد اولى خویش روان شد.

فریادها از اطراف بلند شد:((اى رسول خد! چرا ما را فرمان ندادى كه این كار را برایت بكنیم و به خودت زحمت دادى و برگشتى ؟ ما كه با كمال افتخار براى انجام این خدمت آماده بودیم )).

در جواب آنها فرمود:((هرگز از دیگران در كارهاى خود كمك نخواهید و به دیگران اتكا نكنید ولو براى یك قطعه چوب مسواك باشد))(5)

((لا یَسْتَعِنْ اَحَدُكُمْ مِنْ غَیْرِهِ وَلَوْ بِقَضْمَةٍ مِنْ سِواكٍ))؛ (كحل البصر، محدث قمى ، ص 69)

ارسال نظر