برنامه قصه نقاشی قسمت سی و هشتم با حکایت اصحاب فیل

کد تولیدات موسسه: 200

تاریخ: سه شنبه بيست و پنجم دي ماه 1397

در این برنامه نقاشی یک فیل توسط استاد صبوری آموزش داده می شود

داستان اصحاب فیل

در حدیثى از امام على بن الحسین (علیه السلام) مى‏خوانیم:" ابوطالب همواره با شمشیرش از پیغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دفاع مى‏كرد تا آنجا كه مى‏فرماید: (روزى) ابوطالب عرض كرد فرزند برادر! آیا تو مبعوث به همه مردم شده‏اى، یا تنها به قوم خودت؟ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: نه، مبعوث به جمیع انسانها شده‏ام، از سفید و سیاه عربى و عجمى، سوگند به كسى كه جانم در دست او است كه من همه انسانهاى سفید پوست و سیاه پوست را به این آئین دعوت مى‏كنم، و تمام كسانى كه بر قله كوه‏ها و دریاها هستند به این آئین فرا مى‏خوانم، و من تمام زبانهاى فارس و روم را دعوت مى‏كنم. هنگامى كه این سخن به گوش قریش رسید تعجب كردند و گفتند آیا گوش به سخنان فرزند برادرت نمى‏دهى كه چه مى‏گوید؟ به خدا سوگند اگر مردم فارس و روم این سخنان را بشنوند ما را از سرزمینمان مى‏ربایند! و سنگهاى خانه كعبه را قطعه قطعه جدا مى‏كنند! اینجا بود كه خداوند آیه شریفه وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى‏ مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً یُجْبى‏ إِلَیْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَیْ‏ءٍ:" آنها گفتند اگر ما هدایت را با بپذیریم ما را از سرزمینمان مى‏ربایند!، آیا ما آنها را در حرم امنى كه ثمرات هر چیز را به سوى آن مى‏آورند جاى ندادیم؟ (قصص- 57). و درباره این سخن آنها كه خانه كعبه را متلاشى مى‏كنند سوره" فیل" را نازل كرد" (و به آنها گوشزد نمود كه هیچكس قادر بر چنین كارى نیست) "1" __________________________________________________ (1)" روضه الواعظین" (مطابق نقل نور الثقلین جلد 5 صفحه 669 حدیث 8) تفسیر نمونه، ج‏27، ص: 330 داستان اصحاب الفیل‏ مفسران و مورخان این داستان را به صورتهاى مختلفى نقل كرده‏اند، و در سال وقوع آن نیز گفتگو دارند، اما اصل داستان آن چنان مشهور است كه در ردیف اخبار متواتر قرار گرفته، و ما آن را طبق روایات معروف كه از" سیره ابن هشام" و" بلوغ الارب" و" بحار الانوار" و" مجمع البیان" خلاصه كرده‏ایم مى‏آوریم: " ذو نواس" پادشاه، مسیحیان نجران را كه در نزدیكى آن سرزمین مى‏زیستند تحت شكنجه شدید قرار داد، تا از آئین مسیحیت بازگردند، (قرآن این ماجرا را به عنوان اصحاب الاخدود در سوره" بروج" آورده، و ما آن را در تفسیر همان سوره مشروحا بیان كردیم). بعد از این جنایت بزرگ مردى به نام " دوس" از میان آنها جان سالم به در برد، و خود را به" قیصر روم" كه بر آئین مسیح بود رسانید، و ماجرا را براى او شرح داد. از آنجا كه فاصله میان" روم" و" یمن" زیاد بو" قیصر" نامه‏اى به" نجاشى" سلطان" حبشه" نوشت تا انتقام نصاراى نجران را از" ذو نواس" بگیرد، و نامه را با همان شخص براى" نجاشى" فرستاد. " نجاشى" سپاهى عظیم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام " اریاط" روانه یمن كرد" ابرهه" نیز یكى از فرماندهان این سپاه بود. " ذو نواس" شكست خورد، و" اریاط" حكمران یمن شد، بعد از مدتى، ابرهه بر ضد او قیام كرد و او را از بین برد و بر جاى او نشست. خبر این ماجرا به نجاشى رسید، او تصمیم گرفت" ابرهه" را سركوب كند، ابرهه براى نجات خود موهاى سر را تراشید، و با مقدارى از خاك یمن‏ تفسیر نمونه، ج‏27، ص: 331 به نشانه تسلیم كامل نزد نجاشى فرستاد و اعلام وفادارى كرد. نجاشى چون چنین دید او را بخشید و در پست خود ابقا نمود. در این هنگام" ابرهه" براى اثبات خوش خدمتى كلیساى بسیار زیبا و مهمى بنا كرد كه مانند آن در آن زمان در كره زمین وجود نداشت، و به دنبال آن تصمیم گرفت مردم جزیره عربستان را به جاى" كعبه" به سوى آن فرا خواند، و تصمیم گرفت آنجا را كانون حج عرب سازد، و مركزیت مهم مكه را به آنجا منتقل كند. براى همین منظور مبلغان بسیارى به اطراف، و در میان قبائل عرب و سرزمین حجاز فرستاد، اعراب كه سخت به" مكه" و" كعبه" علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ" ابراهیم" خلیل مى‏دانستند احساس خطر كردند. طبق بعضى از روایات گروهى آمدند و مخفیانه" كلیسا" را آتش زدند، و طبق نقل دیگرى بعضى آن را مخفیانه آلوده و ملوث ساختند، و به این ترتیب در برابر این دعوت بزرگ عكس العمل شدید نشان دادند و معبد" ابرهه" را بى اعتبار كردند. " ابرهه" سخت خشمگین شد، و تصمیم گرفت خانه" كعبه" را به كلى ویران سازد، تا هم انتقام گرفته باشد، و هم عرب را متوجه معبد جدید كند، با لشگر عظیمى كه بعضى از سوارانش از" فیل" استفاده مى‏كردند عازم مكه شد. هنگامى كه نزدیك مكه رسید كسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل مكه را به غارت آورند، و در این میان دویست شتر از" عبد المطلب" غارت شد. " ابرهه" كسى را به داخل مكه فرستاد و به او گفت بزرگ مكه را پیدا كند، و به او بگوید:" ابرهه" پادشاه" یمن" مى‏گوید: من براى جنگ نیامده‏ام، تفسیر نمونه، ج‏27، ص: 332 تنها براى این آمده‏ام كه این خانه كعبه را ویران كنم، اگر شما دست به جنگ نبرید نیازى به ریختن خونتان ندارم! فرستاده" ابرهه" وارد مكه شد و از رئیس و شریف" مكه" جستجو كرد، همه" عبد المطلب" را به او نشان دادند، ماجرا را نزد" عبد المطلب" بازگو كرد" عبد المطلب" نیز گفت: ما توانایى جنگ با شما را نداریم، و اما خانه كعبه را خداوند خودش حفظ مى‏كند. فرستاده ابرهه به عبد المطلب گفت، باید با من نزد او بیایى، هنگامى كه عبد المطلب وارد بر ابرهه شد، او سخت تحت تاثیر قامت بلند و قیافه جذاب و ابهت فوق العاده عبد المطلب قرار گرفت، تا آنجا كه" ابرهه" براى احترام او را از جا برخاست و روى زمین نشست، و" عبد المطلب" را در كنار دست خود جاى داد، زیرا نمى‏خواست او را روى تخت در كنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت از او بپرس حاجت تو چیست؟ مترجم گفت: حاجتم این است كه دویست شتر را از من به غارت برده‏اند دستور دهید اموالم را بازگردانند. ابرهه سخت از این تقاضا در عجب شد، و به مترجمش گفت: به او بگو هنگامى كه تو را دیدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت، اما این سخن را كه گفتى در نظرم كوچك شدى تو در باره دویست شترت سخن مى‏گویى، اما در باره" كعبه" كه دین تو و اجداد تو است و من براى ویرانیش آمده‏ام مطلقا سخنى نمى‏گویى؟!" عبد المطلب" گفت: انا رب الإبل، و ان للبیت ربا سیمنعه!: " من صاحب شترانم، و این خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى‏كند" (این سخن، ابرهه را تكان داد و در فكر فرو رفت). " عبد المطلب" به مكه آمد، و به مردم اطلاع داد كه به كوه‏هاى اطراف‏ تفسیر نمونه، ج‏27، ص: 333 پناهنده شوند، و خودش با جمعى كنار خانه كعبه آمد تا دعا كند و یارى طلبد، دست در حلقه در خانه كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند: لا هم ان المرء یمنع رحله فامنع رحالك لا یغلبن صلیبهم و محالهم ابدا محالك! جروا جمیع بلادهم و الفیل كى یسبوا عیالك لاهم ان المرء یمنع رحله فامنع عیالك‏ و انصر على آل الصلیب و عابدیه الیوم آلك "1" " خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى‏كند تو خانه‏ات را حفظ كن"!" هرگز مباد روزى كه صلیب آنها و قدرتشان بر نیروهاى تو غلبه كنند". " آنها تمام نیروهاى بلاد خویش و فیل را با خود آورده‏اند تا ساكنان حرم تو را اسیر كنند". خداوندا! هر كس از خانواده خویش دفاع مى‏كند تو نیز از ساكنان حرم امنت دفاع كن". " و امروز ساكنان این حرم را بر آل صلیب و عبادت كنندگانش یارى فرما". سپس عبد المطلب به یكى از دره‏هاى اطراف مكه آمد و در آنجا با جمعى از قریش پناه گرفت، و به یكى از فرزندانش دستور داد بالاى كوه ابو قبیس بروند ببیند چه خبر مى‏شود. فرزندش به سرعت نزد پدر آمد و گفت: پدر! ابرى سیاه از ناحیه دریا (دریاى احمر) به چشم مى‏خورد كه به سوى سرزمین ما مى‏آید، عبد المطلب‏ __________________________________________________ (1) مورخان و مفسران اشعار فوق را مختلف آورده‏اند، آنچه در بالا آمد خلاصه‏اى است از تركیب از نقلهاى مختلف. تفسیر نمونه، ج‏27، ص: 334 خرسند شد صدا زد: یا معشر قریش! ادخلوا منازلكم فقد آتاكم اللَّه بالنصر من عنده:" اى جمعیت قریش! به منزلهاى خود بازگردید كه نصرت الهى به سراغ شما آمد" این از یك سو. از سوى دیگر ابرهه سوار بر فیل معروفش كه" محمود" نام داشت با لشگر انبوهش براى درهم كوبیدن كعبه از كوه‏هاى اطراف سرازیر مكه شد، ولى هر چه بر فیل خود فشار مى‏آورد پیش نمى‏رفت، اما هنگامى كه سر او را به سوى یمن بازمى‏گرداندند به سرعت حركت مى‏كرد، ابرهه از این ماجرا سخت متعجب شد و در حیرت فرو رفت. در این هنگام پرندگانى از سوى دریا فرا رسیدند، همانند پرستوها و هر یك از آنها سه عدد سنگریزه با خود همراه داشت، یكى به منقار و دو تا در پنجه‏ها، تقریبا به اندازه نخود، این سنگریزه‏ها را بر سر لشگریان ابرهه فرو ریختند، و به هر كدام از آنها اصابت مى‏كرد هلاك مى‏شد، و بعضى گفته‏اند: سنگریزه‏ها به هر جاى بدن آنها مى‏افتاد سوراخ مى‏كرد و از طرف مقابل خارج مى‏شد. در این هنگام وحشت عجیبى بر تمام لشگر ابرهه سایه افكند، آنها كه زنده مانده بودند پا به فرار گذاشتند، و راه یمن را سؤال مى‏كردند كه بازگردند، ولى پیوسته در وسط جاده مانند برگ خزان به زمین مى‏ریختند. خود" ابرهه" نیز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت، و او را به صنعاء (پایتخت یمن) بازگرداندند و در آنجا چشم از دنیا پوشید. بعضى گفته‏اند اولین بار كه بیمارى حصبه و آبله در سرزمین عرب دیده شد آن سال بود. تعداد فیلهایى را كه ابرهه با خود آورده بود بعضى همان فیل" محمود" و بعضى هشت فیل و بعضى ده، و بعضى دوازده نوشته‏اند. تفسیر نمونه، ج‏27، ص: 335 و در همین سال مطابق مشهور پیغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تولد یافت، و جهان به نور وجودش روشن شد، و لذا جمعى معتقدند كه میان این دو رابطه‏اى وجود داشته. به هر حال اهمیت این حادثه بزرگ بقدرى بود كه آن سال را" عام الفیل" (سال فیل) نامیدند و مبدأ تاریخ عرب شناخته شد" "1". __________________________________________________ (1)" سیره ابن هشام" جلد 1 صحفه 38 تا 62 و" بلوغ الارب" جلد 1 صحفه 250 تا 263 و" بحار الانوار" جلد 15 صفحه 130 به بعد و" مجمع البیان" جلد 10 صفحه 542.

ارسال نظر