بچه های آفتاب برنامه اول

کد تولیدات موسسه: 45

تاریخ: پنج شنبه دوم ارديبهشت ماه 1395

با مناسبت میلاد امیرالمومنین علیه السلام / موضوع : مفهوم عید / با آیتمهای عمو امیر و بادکنک مکزیکی

متاسفانه فیلم این برنامه موجود نیست.

بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : مفهوم عید
نویسنده : خانم اکبری

ماهان:خدای خوب و مهربان               خالق هفت تا آسمان
بچه ها:دوست داریم ازدل و جان          دوست داریم ازدل و جان
ماهان:همیشه درکنار ماست                یه دوست خوب و همزبان
بچه ها:دوست داریم ازدل و جان          دوست داریم ازدل و جان
ماهان:می خواد همیشه شاد باشیم          قوی،بزرگ و پرتوان
بچه ها:دوست داریم ازدل و جان          دوست داریم ازدل و جان
ماهان:حتی اگه یه وقتهایی                 می کته ما رو امتحان
بچه ها:دوست داریم ازدل و جان         دوست داریم ازدل و جان
ماهان:سلام به بچه های گل تو خونه.سلام به شما بچه های خوب که کنار مایید،چه اینجا و چه پای تلوزیون
تابان: (روی صورتش چسب زخم زده)سلااااااااااام،دوستای قدیمی حالتون چطوره؟امیدوارم قبراق و سرحال باشین.
(ماهان دنبال چیزی می گردد و این طرف و آن طرف را نگاه می کند)ماهان جان داداش یکی یکدونه من،شما بگو چطوری
ماهان(کمی متعجب):خوبم!خداروشکر
تابان:مشکلی،غم و غصه ای،نگرانیی،چیزی نداری؟
ماهان(همچنان این طرف و آن طرف را نگاه می کند):نه فقط یکم عجله دارم
تابان:کاری چیزی نداری من انجام بدم برات؟گرمت نیست؟سردت نیست؟می خوای اصلا یه جک باحال تعریف کنم روحیت عوض شه؟
ماهان:ممنووووونم.شما چیزی لازم نداری الان؟ آخه یکم عجیب شدی!
تابان:نه .من چیزی لازم ندارم.شما چطور؟چیزی نمی خوای؟
ماهان:نه من فقط این ساک لباسامو که با خودم آوردم،پیدا نمی کنم
تابان: گذاشتمش اون گوشه.سر راه بود،دیدم توهم الان هولی،ممکنه پات گیر کنه بهش بخوری زمین
ماهان:دستت درد نکنه.آره هواس که ندارم.انقدر دیرم شده که نگو...خدا کنه به موقع برسم.(دنبال ساک می گردد)کجاست؟
تابان:همون گوشه..اوناها
ماهان:دیدم دیدم پیداش کردم(ساکش که درون آن پیرهن و شلوار و ادکلان است را برمی دارد،روی صندلی می نشیند و درون آن را می بیند)
ماهان(آرام با خود صحبت می کند):انقدر سرم گرم شده بود اصلا نفهمیدم ساعت چنده.نمی دونم این ساعت چرا زنگ نزد!
تابان:چرا زنگ که زد.
ماهان:کی زنگ زد من نفهمیدم!؟
تابان:آخه دیدم دور همی داره خیلی بهت خوش می گذره،دلم نیومد خوشیت رو خراب کنم.خودم خاموشش کردم
ماهان:خاموش کردی؟!من امروز یه کار مهم بیرون داشتم ساعت کوک کردم که اگه هواسم پرت شد،زنگ بزنه دیرم نشه.اونوقت برداشتی برداشتی همین طوری الکی خاموشش کردی؟!من که دیرم شد
تابان:خیلی داشت بهت خوش می گذشت.فکر کردم ته ته دلت دوست نداری بری! یعنی کار اشتباهی کردم؟آخه می خواستم خوشحالت کنم(پکر می شود)
ماهان:حالا عیبی نداره.تند تند حاضر می شم میرم.خدا کنه خیابونا شلوغ نباشه(پیرهن و شلوارش را از ساک بیرون آورده و ساک را می گردد)جورابام کو؟جوراب گذاشته بودم برا خودم!
تابان:جورابات کثیف بود برات شستم
ماهان:شستی؟کثیف نبود!از رو بند برداشتم گذاشتم تو ساک.حالا کجاست؟
تابان:اونجا پشت پنجره
ماهان(جورابهای خیس را برمی دارد)اینا که خیسه خیسه.نمی تونم بپوشم(جورابها را فشار می دهد و آب از آنها می ریزد)
تابان:هنوز خشک نشده؟! نگران نباش تو پات خشک می شه.جوراب خیس بپوشی بهتره یا کثیف
ماهان(با عصبانیت و تعجب)تو پام خشک می شه؟! تو پام؟!؟!؟!
تابان(کمی عقب می رود و زمزمه می کند):وای... عصبانی شد.(مظلومانه)من خودم جوراباتو بو کردم بو می داد.شستم تمیز شن.می خواستم کمکت کنم
ماهان:باشه مهم نیست. این جورابایی که پامه هنوز کثیف نشده.دیگه عوضشون نمی کنم
تابان:یعنی الان کار خوبی کردم به فکرت بودم؟ دوست داشتم تمیز باشی
ماهان(با کمی دلخوری):بله خییییلی.دستت درد نکنه نگرانمی
تابان:هه هه هه ....
ماهان:من برم کلاس بغل لباسامو عوض کنم(از کلاس بیرون می رود.صدای زمین خوردن ماهان)آخ...آی آی آی...
تابان:چی شد؟
ماهان(از بیرون کلاس):هیچی نمی دونم چرا کف راهرو اینقدر لیزه! بدجور خوردم زمین
تابان:می خواستم به بابای مدرسه کمک کنم،کف راهرو رو حسابی کف مالیدم.چند دقیقه گذاشتم خیس بخوره بعد برم بشورم. نگفتی چیزیت شد؟
ماهان:نه چیزی نشد.فقط حسابی کفی شدم
تابان(به بچه ها):من اصلا اخلاقم همینه.به فکر همه دور و بری هام هستم
تابان:اگه می خوایم خوشحال باشیم                جشن بگیریم سرحال باشیم
تابان:چه روزی عید و شادیه                       بچه ها:وقتی با زشتی قهر باشیم
تابان:باید به فکر هم باشیم                          نمی شه بی خیال باشیم
تابان:چه روزی عید و شادیه                      بچه ها:وقتی با زشتی قهر باشیم
تابان:باکوشش و باانگیزه                           خوش اخلاق و باحال باشیم
تابان:چه روزی عید و شادیه                       بچه ها:وقتی با زشتی قهر باشیم
تابان:خوبی کنیم به همدیگه                         باهم رفیق و یار باشیم
تابان:چه روزی عید و شادیه                       بچه ها:وقتی با زشتی قهر باشیم
ماهان(با یک لبس قیچی قیچی شده وارد می شود) تابان این لباسم چرا اینجوری شده؟
تابان(با دستپاچگی):این می دونی دکمه آستینش شل شده بود،من برات دوختم.
ماهان:اینکه پاره پاره است!!!
تابان:نه می دونی اومدم دکمش رو بدوزم،اشتباهی دوختم به پشت کمرش.خواستم با قیچی جداش کنم، دیگه ییییه ککککمی لباست هم قیچی شد
ماهان:این یکمه؟!؟!؟!به نظرت این پیرهنو دیگه میشه پوشید؟ حالا من چی بپوشم؟؟؟ الانم که افتادم رو کف صابونای راهرو...
تابان:نه صابون نیست که،پودره...
ماهان:پیرهنم رو که داغون کردی.اینی که تنمه هم که خیس و کفی شده چیکار کنم الان
تابان(خیلی طلبکار):دکمه آستینت شل بود.اگه تو خیابون می افتاد گم می شد خوب بود. تازه اگه خودت می دیدی می خواستی بدی مامان زحمت کشم بدوزدش (با تاکید)«خسته بشه».خب اومدم بدوزم مامانم خسته نشه.
ماهان:کل لباس رو نابود کردی برا یه دکمه.حالا میگی من چیکار کنم
تابان:نه اینکه تنته که خیلی کثیف نشده.تازه بوی تمیزی هم گرفته می تونی باهاش بری.اون لباست هم بده مامان برات درستش می کنه.
ماهان:آره دیگه...دکمه دوختن برا مامان سخته،ولی لباسو راحت درست می کنه
تابان:بعععله.این کارا برا مامان سخت نیست،سه سوت می شه عین روز اول.حالا الان بگو چه احساسی داری از اینکه داداشت اینقدر به همه کمک می کنه.می خواد همه خوشحال باشن
ماهان:یعنی من مرده این استدلالاتم.لباسو کلا ازبین بردی،تازه خوشحالم هستی!!! (متوجه زخم صورت تابان می شود)صورتت چرا اینطوری شده؟
تابان:هیچی چیزی نیست.ناصر تو کلاسمون ازهمه کوچیک تره،قدش هم کوتاه تره، ولی خیلی دلش می خواد به همه زور بگه. تازگیا رفته کلاس بکس ببین چجوری مشت می زنه.ولی خخخخب،بازم زورش به بچه ها نمی رسه. نمی دونم چرا این همه از بقیه کتک می خوره باز ازرو نمی ره.روحیش عااالیه
ماهان:با ناصر دعوا کردی؟
تابان:نه....امروز از حمید کتک خورد دلم خیلی براش سوخت،گذاشتم چند تا فن بکسش رو روی من امتحان کنه.دلش خوش باشه!
ماهان:نه!!!!!تو امروز حسابی قاطی کردی،خیلی عجیب قریب شدی!من نمی دونم خواب زده شدی،چیزی به سرت خورده،مریض شدی...
تابان:نه طوری نیست تو نگران نباش.به کارت برس که دیرت نشه
ماهان:آخ آخ آخ بدو ام.البته دیگه کارام تموم شد.دیگه یه ادکلان بزنم و برم.(از توی ساک ادکلانش را بیرون می آورد و با تعجب به آن نگاه می کند) این چیه؟! ادکلان خودم کو؟؟؟؟
تابان:اون بو گندو رو میگی؟
ماهان(چپ چپ نگاه می کند):بو گندو؟!؟! (با حالت کلافگی) نگو ادکلانم رو برداشتی
تابان:بابا خیلی بوی بدی میده.من دیدم کارت مهمه،بوی ادکلانت هم که همه رو فراری می کنه.یه وقت بدشون میاد کارو به تو نمیدن.این ادکلان خوشبو رو برات گذاشتم
ماهان:این ادکلان زنونه است!!!من ادکلان زنونه بزنم؟
تابان:زنونه مردونه نداره.سوسول بازی درنیار،بزن ادکلانو برو دیرت شد
ماهان:اصلا ادکلان نخواستم.من رفتم بچه ها خداحافظ.
تابان:کجا؟
ماهان:سر کارم
تابان:به نظرت یه کاری یادت نرفته؟
ماهان:نه کاری نداشتم دیگه!!!
تابان:هواست نیست،امروز چه روزیه؟
ماهان:چه روزی؟! روز خاصی نیست.نه تولد من،نه شما،نه بابا،نه مامان...
تابان:ااااااه حالا تا صبح می خوای تولد کل فامیل رو مرور کنی.تولد کسی نیست.
ماهان:روز دیگه ای هم به ذهنم نمیاد.دیرمم شده دیگه باید برم
تابان:نه دیگههههه. تو بگو چه روزیه،بعد برو
ماهان:نمی دونم. نمی شه حالا چون دیر شده خودت بگی
تابان:هواست کجاست،امروز عیده دیگه
ماهان:چه عیدی؟عید نیست امروز
تابان:یادت رفت؟! دیروز با با صحبت می کردیم
ماهان:آهان....میگم امروز عجیب قریب شدی.
تابان:بله دیگه.گفت اگه تو روز سعی کنیم هیچ اشتباهی نکنیم،به فکر هم باشیم،قلبمون برای هم بتپه،هرکار خوبی از دستمون برمیاد انجام بدیم،اون روز عیده
ماهان:آفرین داداش خوبم که وقتی یه چیز خوب یاد می گیری،سعی می کنی حتما بهش عمل کنی
تابان:بله... من همچین آدمی ام
ماهان:خب پس امروز عیده...(به بچه ها)برای آقا تابان دست بزنین
بچه ها(دودسته می شوند)  روزی که خوبی باشه              جشنه و شادی جاشه
ماهان(به همه):خب عیدت مبارک داداش گلم.عید شما مبارک.عید شما هم مبارک.عید همه مبارک.خداحافظ خداحافظ...من برم که با این سرو وضع افتضاحم دیگه لااقل دیرم نشده باشه
تابان:کجا؟
ماهان:نمی رسم ها...
تابان:عیدا بزرگترها چیکار می کنن؟
ماهان:معما می پرسی؟من که الان ذهنم درست کار نمی کنه،بگو خودت
تابان:میگم خودم،بزرگترها عیدا عیدی میدن.عیدی منو بده دیگه
ماهان:عیدی!!!! بگو اینقدر حرفهای بابا زودی روت اثر گذاشت،متحول شدی!
تابان:دیگه من کاری که از دستم برمی اومد رو انجام دادم.بقیه اش با بزرگترهاست
ماهان:این همه بلا سرمن آوردی تازه عیدی هم می خوای؟! یعنی من متعجب این همه روحیه ام که خدا بهت داده!!!میشه من برم برگردم بعد باهم درموردش صحبت کنیم
تابان:حالا استثناء چون خیلی دیرت شده برو برگرد بعدا.....
ماهان:باشه پس دیگه اجازه هست برم؟
تابان:باشه برو اجازه میدم
ماهان:پس دیگه واقعا خداحافظ.امیدوارم همیشه تو همه جای دنیا شادی باشه
تابان:خداحافظ.بچه ها اگه رفتین عید دیدنی یا جشن به جای منم خوراکی خوشمزه بخورین
مسابقه:
اعضای شرکت کننده در هر گروه چهار یا پنج نفرند.روی زمین یک مسیر کج  و ماوج را تجسم کرده،روی مسیردرفاصله های کوتاه و بلند و دور و نزدیک (بیشتر از قدم انسان نشود)علامت مشخص می گذارید(می توانیم رنگ های متفاوت ازشکل کف پا را بریده در محل مشخص شده قرار دهید.) یک سینی کاملا صاف و بدون لبه(یا لبه خیلی کوتاه) را انتخاب کرده،سه یا چهار بادکنک را به همراه سه یا چهار تکه چوب نسبتا بلند که سر آنها مانند شکل «تی » انگلیسی چوب دیگری وصل شده آماده می کنید.(در صورتی که نتوانستید چوب را آماده کنید می توان از تی های خانگی استفاده کرد).هر چوب را به یکی از اعضا داده و سینی را روی سر یکی دیگر از اعضا قرار دهید.
با شروع مسابقه شخصی که سینی روی سرش است در ابتدای مسیر می نشیندو بادکنک ها (هر تعداد که در کف سینی جا شد)روی سرش قرار داده می شوند.سپس ایستاده شروع به حرکت می کند طوری که پایش فقط روی علامت های مشخص شده قرار بگیرد. بقیه نفرات هرکدام مسئول مراقبت از یک بادکنک در مدتی که هم گروهیش روی مسیر حرکت می کند است. باید با چوبهای در دستشان مراقب باشند بادکنکشان از روی سینی نیفتد.(اگر افتاد یک خطا محسوب می شود وبادکنک دوباره روی سینی قرار می گیرد) هرگروهی که با خطای کمتر تمام بادکنک ها را تا انتهای مسیر آورد برنده است.

 

ارسال نظر