بچه های آفتاب برنامه سوم

کد تولیدات موسسه: 49

تاریخ: شنبه< يازدهم ارديبهشت ماه 1395

با مناسبت ایام میلاد امام حسین علیه السلام/ موضوع برنامه : ادب و تواضع/ هنردستان من : روش ساخت لیوان با نقش سلام بر حسین علیه السلام/ قصه و نقاشی : پاداش نیکی به سگ

https://hw3.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/34d3a0a502dcc9aebf73a15882677b2614546840-480p__41836.mp4

بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : ادب ،تواضع و فروتنی         
نویسنده : خانم اکبری         
ماهان: اول هرکارمان               میگیم:       بچه ها:به نام خدا
ماهان: موفق و پرتوان               میگیم:       بچه ها:به نام خدا
ماهان: بابا که میره بیرون           میگه:        بچه ها:به نام خدا
ماهان: از خونه تا خیابون           میگه:        بچه ها:به نام خدا
ماهان: فرشته ی آسمون             میگه:        بچه ها:به نام خدا
ماهان:کمک میدن بهمون           میگیم:        بچه ها:به نام خدا
ماهان: سلااااام آقا پسرا و دختر خانومای خوووب و نمونه. حالتون چطوره؟ مامان و بابا چه طورن؟خواهر برادرا چه طورن؟خدا کنه حال همه خوب باشه...
تابان: (وارد صحنه می شود) اوووووه چه خبره! نیومده بودم باکل فامیل تک تک مردم روی کره زمین می خواستی احوال پرسی کنی. بچه ها سلام
بچه ها:
تابان: همتون خوب و سرحالین؟ خب خدا رو شکر..یاد بگیر،مختصر و مفید
ماهان: کی دم در بود؟چی کار داشت؟
تابان: هیشکی نبود فرهاد بود. اومده بود دنبالم بریم فوتبال. گفتم نمیام
ماهان: مگه حوصله ات سر نرفته بود، خب چرا نرفتی بازی کنی؟
تابان: (با تعجب زیاد)من با فرهاد؟!؟!؟! برام افت شخصیت داره. کلاسم میاد پایین
ماهان: چرا؟! فوتبال بازی کردن مگه شخصیت آدم رو میاره پایین؟
تابان: اصلا من نمی دونم خودش باچه رویی اومده دنبالم! البته من که متوجش کردم. گفتم آخه نیم وجبی ازسنت خجالت نمی کشی می دونی من چقدر ازت بزرگترم؟برو با یکی هم سن خودت بازی کن. تو الان نباید توپ دستت بگیری، باید جغجغه بازی کنی
ماهان: جدا اینا رو بهش گفتی؟!
تابان: آره که گفتم. باید حد خودش رو بدونه.نا سلامتی من یه ساااااال ازش بزرگترم
ماهان: به نظرت لحن صحبتت با دوستت مناسب بود؟ یکم تند حرف نزدی باهاش؟
تابان: بله خیلی مناسب بود
ماهان: آخه شما خیلی پسر مودبی هستی،نمی دونم چرا چند وقته یه رفتارای عجیب غریب می کنی؟!
تابان: نه!!! رفتارام خیلی هم طبیعیه. به نظرت با کوچیکتر از خودم باید چه جوری صحبت کنم؟مثلا بگم: جناب آقای فرهاد خان از حضورتون پوزش می خوام لطفا تشریفتون رو ببرید با هم سن خودتون بازی کنید
ماهان: خب حالا فرهاد ازت کوچیکتره رحیم آقا چی؟
تابان: رحیم آقا چی؟؟؟؟
ماهان: بنده خدا سن و سالی ازش گذشته، هربار از جلو مغازش رد میشی نه سلامی،نه علیکی، نه احوال پرسیی،عکس العملی، چیزی... همین جور خیره بهش نگاه می کنی
شعار بچه ها: با ادب و با تربیت                              آدم میشه با شخصیت
تابان: (خیلی متفکر و متعجب) آره منم خودم خیلی متعجبم! همش نشسته رو چهارپایه جلوی در مغازش،من که رد میشم همین جوری ذل میزنه تو چشمم! اصلا ادب نداره!!!! خیلی فکر کردم که چرا یه آدم با این سن و سال سلام و علیک بلد نیست. همین جوری الکی میخنده بهم،یه شکلاتی چیزی هم ته جیبش مونده باشه می ذاره کف دستم. انگار من بچه کوچیکم
ماهان: آقا رحیم باید به شما سلام کنه!!!!!!
تابان: نه پس من باید بهش سلام کنم!!! معلومه اون باید به من سلام کنه.اون روز خودش بهم گفت همش تا کلاس سوم درس خونده،ولی من کلاس پنجمم. پس ازش باسواد ترم، متشخص ترم، اون باید به من احترام بگذاره!!
ماهان: آقا رحیم از شما بزرگتره،به سوادش چیکار داری؟ اصلا بزرگتر کوچیکتر یعنی چی؟چرا آدم ها رو دسته بندی می کنی؟ شما احترامت رو بذار چه کوچیکتر از شما باشن چه بزرگتر.کسی که اخلاقش بهتره و مودب تره از همه متشخص تر و بزرگتره....
تابان: نمیشه، پس کی به من احترام بگذاره؟شخصیت من چی میشه؟
ماهان: می دونی فرق یه آدم مودب با بقیه آدما چیه؟ بقیه به همه از بالا نگاه می کنن ولی یه آدم با ادب، متواضعه و همه رو از خودش بهتر و بزرگتر و کاملتر و قابل احترام ترمی بینه. برای همین به همه احترام می ذاره.(به بچه ها)کی می خواد ببینه آدمای با ادب چه جوری می بینن؟
(چند نفر از بچه ها را انتخاب می کند ویک ذره بین به آنها می دهد)با ذره بین به هر چی می خوایین نگاه کنین. با این ذره بین به هرچی نگاه کنی بزرگ به نظر میاد.حالا ذره بین رو نزدیک چشمتون بگیرین وبه بچه ها نگاه کنین(ذره بین چشم بچه ها را بزرگتر نشان می دهد)
ماهان: (به بچه هایی که نشسته اند) بچه ها شما چشم دوستاتون رو چه جور می بینین؟
بچه ها:
ماهان: آدمی هم که با تربیت و با ادبه و همه رو مهم و با ارزش می بینه تو چشم دیگران خودش هم بزرگ میشه
تابان: آهان فهمیدم دقیقا یعنی اگه ازشون بزرگتر هم باشه فکر می کنه کوچیکتره.یعنی دقت نمی کنه ببینه واقعا چه جورین؟
ماهان: بیا با هم یه نمایش بازی کنیم.مثلا شما یه آدم خیلی مودب
تابان: مثثثثلا!!!!
ماهان: ببخشید منظورم اینه که نقشش رو هم بازی کنیم.
تابان: این دفعه می بخشم ولی دفعه آخره ها...
ماهان: این ذره بین رو بگیر جلوی چشمت.کمکت می کنه که بهتر بازی کنی. الان مثلا من فرهادم
تابان: دیری دی دین...گروه نمایش«ماه تابان» تقدیم می کند.نه این ذره بین به درد نمی خوره چشام لنگه به لنگه است.نمی تونم خوب تمرکز بگیرم.فهمیدم الان میام(پشت میز می رود)
 ماهان: (یک کلاه پسرانه سرش می گذارد و یک توپ فوتبال در دست می گیرد)
تابان: (یک عینک به چشم زده و وارد صحنه می شود) آهان،حالا درست شد.بابا بزرگ کلک ببین چقدر باهال تر از ما همه جارو می بینه به رو خودش هم نمیاره! سینماییه واسه خودش.دیگه بریم ادامه تئاترمون رو بازی کنیم.
ماهان: این رو چرا زدی به چشمت؟چشت ضعیف میشه.(عینک را درمی آورد) بده ببینم
تابان: ا ا ا ... چرا بابزرگ می زنه چشاش قوی میشه؟تو هم هرکاری می خوای من انجام ندم یه عیب وحشتناک میذاری روش. من دیگه انقدر بچه نیستم ها
ماهان: به بچگی و بزرگی ربطی نداره منم بزنم چشم ضعیف میشه
تابان: بیا یه دقیقه این نمایش رو بازی کنیم زودی میذارم سرجاش
ماهان: خودت می دونی من چی بگم.خیلی خب مثلا من فرهادم. (در میزند تق تق تق..)
تابان: (عینک را به چشمش میزند) کیه؟
ماهان: سلام فرهادم درو باز کن
تابان: (با ترس و لرزان پشت میزش قایم می شود)آآآآآیییییی. سلاااااام آآآآقاااا فرررهااااد خاااان.چه جوری یه دفعه اینقدر رشد کردی؟
ماهان: تابان میای بریم یه دست فوتبال بازی کنیم؟
تابان: (به همان صدای لرزان) ناراحت نشین یه وقتی.ولی من زیر دست و پای شما له میشم.شما باید با تیم قوی ترین مردان جهان بازی کنی نه منه کوچولو.
ماهان: چرا می ترسی نمایشو خراب می کنی؟ این عینک رو بردار
تابان: (عینک را کنار می زند)ا ا ا ...به خاطر عینک بوووود!!!! فکر کردم جو نمایش منو گرفته،اینقدر رفتم تو نقشم که واقعا دارم اینجوری می بینم
ماهان: برا همین گفتم عینک نزن دیگه
تابان: نه دیگه گرفتم چی شد،خیالت راحت
بچه ها: کار درست می دونی چیه؟                   آدم خوب می دونی کیه؟
تابان: اونیه که با گذشته                                کینه یه کار زشته
بچه ها: کار درست می دونی چیه؟                   آدم خوب می دونی کیه؟
تابان: خوشرو و مهربونه                              به فکر این و اونه
بچه ها: کار درست می دونی چیه؟                   آدم خوب می دونی کیه؟
تابان: به خاطر احترام                                 زودتر می کنه سلام
بچه ها: کار درست می دونی چیه؟                   آدم خوب می دونی کیه؟
تابان: با همه خوش زبونه                             چه پیره یا جوونه
بچه ها: کار درست می دونی چیه؟                   آدم خوب می دونی کیه؟
تابان: نه با زبون نه با دست                           آزار نمی ده هیچکس
بچه ها:کار درست می دونی چیه؟                   آدم خوب می دونی کیه؟
تابان: هر کی بهش بدی کرد                          اصلا تلافی نکرد
بچه ها: کار درست می دونی چیه؟                   آدم خوب می دونی کیه؟
تابان: بی نظیر و نمونه                                خوبی فقط می مونه
ماهان: (ادامه نمایش)تااباان میای فوتبال بازی کنیم
تابان: بله دوست عزیزم میام فقط بذار برم یه توپ فوتبال بیارم
ماهان: نه نمی خواد من توپ آوردم
تابان: با توپ بسکتبال که نمی شه فوتبال بازی کرد!! این توپ به این بزرگی خدااای نکرده!خدااای نکرده میزنه دست و پامون رو می شکونه
ماهان: تابان!!! بازم
تابان: بازم چی؟
ماهان: عییینک
تابان: آهان دیگه خیالت راحت بریم بریم.سه، دو، یک
ماهان: خب پس بیا بریم
تابان: باشه
ماهان: (مثلا پایش پیچ می خورد) ای وای پولم افتاد تو جوب آب. حالا چیکار کنم
تابان: آب داره پولتو می بره ورش دار
ماهان: (می نشیند و دستش را در جوب آب فرضی تکان می دهد) جوبش عمیقه.من که دستم نمی رسه نمی شه تو که از من بزرگتری بیای برام برداری؟
تابان: من حرفی ندارم ولی مطمئنی این جوبه؟!؟! این که از رودخونه هم بزرگتره.نفهمیدم کی رودخونه به این بزرگی رو شهرداری وسط کوچه گذاشته؟! اگه من یا یه بچه معصومه دیگه تو این رود خروشان غرق شه کی جوابگو میشه؟؟؟؟
ماهان: (درحالی که خنده اش گرفته و کلافه هم شده)تابان!!!
تابان: جانم فرهاد خان؟
ماهان: (فقط نگاهش می کند)
تابان: بازم زیادی رفتم تو نقشم.باشه دیگه تمرکز گرفتم هواسم اصلا پرت نمی شه
ماهان: (با دقت به یک سمت دور نگاه میکند)تابان اونجا رو ببین اشکان و رضا دارن باهم دعوا می کنن.بیا بریم جداشون کنیم
تابان: شما برو که هم قد و قوارشونی من زیر دست و پا له میشم. سه تای من هیکل دارن
ماهان: لااقل تا من میرم جداشون کنم شما به این آقا کمال کمک کن.خریداشو ببر دم خونش.من رفتم
ماهان: (کلاه و توپ را می گذارد و یک ریش سفید به صورت می چسباند و یک پلاستیک سیب در دست می گیرد و با حالت خمیده می گوید) خیر ببینی پسر دستت درد نکنه
تابان: باشه من اینارو میارم براتون فقط آقا کمال اینا که خریدی سیبه یا هندونه؟ یا سیب هندونه ای؟ یا هندونه سیبی؟ شما ماشاله سنتون زیاده، زورت هم خیییلی زیاده ها!!!! اینا رو چه جوری تا اینجا آوردی؟ کمرم نشکنه یه وقتی....
ماهان: اصلا نمایش رو ولش کن.پشیمونم کردی
تابان: نه نه اصلا حرفشم نزن من تازه گرم شدم.ادامه بده.می دونم سختته ولی سعیت رو بکن منم کمکت می کنم
ماهان: چشم استاد! فقط دیگه وقت برنامه تموم شده
تابان: باشه پس خداحافظی کنیم بعد ادامه نمایش رو بازی کنیم
ماهان: بچه ها هیچ چیزی تو دنیا اینقدر مهم نیست که به خاطرش با رفتارمون کسی رو ناراحت کنیم و دلش رو بشکونیم. بیاین قول بدیم که به همدیگه احترام بذاریم
تابان: دوستای با ادب و شخصیتم خداحافظ.خیلی خوشحالم که دوستایی به خوبی شما دارم
مسابقه:
اعضای گروه سه نفرند که خودشان یکدیگر را انتخاب می کنند.چشم یکی از اعضا را می بندند و دو نفر دیگر همراه با چند بچه دیگرروی صندلی مقابل او می نشینند. کسی که چشمش بسته است باید با دست زدن به بچه ها حدس بزند که هم گروهیش کیست

 

ارسال نظر