بچه های آفتاب برنامه هشتم

کد تولیدات موسسه: 60

تاریخ: شنبه< بيست و دوم خرداد ماه 1395

موضوع برنامه : سخن چینی/ هنردستان من : روش ساخت رحل و قرآن/ قصه و نقاشی : داستان مرد نیکو کار ناشناس/ انیمیشن دانشمندان بزرگ : ابوریحان بیرونی


 

بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : سخن چینی
نویسنده : خانم اکبری
(ماهان و تابان مشغول اسم فامیل بازی کردن هستند)
ماهان:استپ استپ من نوشتم
تابان:نوشتی؟! نه قبول نیست.یه حرفی گفتی که خودت همه چیش رو بلد باشی تند تند بنویسیش
ماهان:نه باور کن. تازه من که 20ثانیه بهت فرصت دادم بعد نوشتم
تابان:اوووه. من تا شروع کنم به نوشتن 30 40 ثانیه طول می کشه.یه جوری میگه انگار دو سه دقیقه بهم وقت داده
ماهان:جر نزن بگو: اسم...
تابان:ادبت کجا رفته؟!سلام و علیک نکردی
(در مدت سلام و احوال پرسی تند تند می نویسد:کشور،اشیا... این خودکار چرا نمی نویسه؟ای بابا جوهرش تموم شد.)
ماهان:ببخشید بچه ها سلام.خوش اومدین به برنامه خودتون.سرحال و روبراهین؟
تابان:سلام بچه ها بچه ها سلام  
بچه ها:سلام        
تابان:هم شیطون و هم خیلی بلام           اینجا اومدم مهمون شمام
تابان:میریم مهمونی می گیم
بچه ها:سلام
ماهان:آفرین چه پسر مودبی!
تابان:ما اینیم دیگه.یاد بگیر نصف توام
ماهان:نمیشه ازت تعریفم کرد.خب بقیه بازیمون رو بکنیم
تابان:نه قبول نیست جوهر خودکار من تموم شد نتونستم بنویسم.میگم چرا اینقدر دستم کنده!خوب زرنگی کردی خودکار خوبه رو خودت برداشتی ها...
ماهان:اومدی تا ما هواسمون نیست بنویسی ها
تابان:حالا هی گذشته ها رو نکش وسط.یه خودکار بده به من
ماهان:بیا تو با این خودکار من که اینقدر دوسش داری بنویس منم با این یکی می نویسم(دستش را در جیب پیرهنش می کند اما خودکاری نیست) پس کو؟!
تابان:چی؟
ماهان:خودکار
تابان:کدوم خودکار؟
ماهان:تو جیبم گذاشته بودم نیست.وای امانت بود...حالا چیکار کنم(دنبال خودکار می گردد)
تابان:هییییی خوکار امانت مردم رو گم کردی؟!
ماهان:نه تو جیبم بود همین چند دقیقه پیش نگاه کردم سرجاش بود.حالا نیست
تابان:هییییی خودکار امانت مردم رو گذاشتی تو جیب پیرهنت که گم بشه؟!
ماهان:چرا شلوغ بازی می کنی؟امانت مردم نبود مال بابا بود
تابان:هییییییییی خودکار بابا رو گم کردی؟! (پدرش را صدا می کند)باااابااااا ماهان خودکارت رو گم کرد.من دیدم اصلا مواظب نبود،خودکاره گم شد
ماهان:تقصیر خودمه باید بیشتر مراقبش بودم. خودم حالم بده....تو دیگه اینقدر بهم اضطراب نده
تابان:بااابااا ماهان خودکارت رو گم کرده عین خیالش هم نیست
ماهان:چی میگی؟!بابا که اینجا نیست!
تابان:دارم تمرین می کنم چه جوری خبر به این مهمی رو به بابا بگم که متوجه عمق فاجعه بشه
ماهان:نمی خواد تمرین کنی بیا کمک من بگرد تا پیداش کنیم
تابان:نه من که می دونم پیدا شدنی نیست.بذار من کار خودم رو بکنم. بابا ماهان خودکارت رو گم کرده همین جوری الکی سرسری داره دنبالش می گرده.خودکار خودش که نبوده
ماهان:این کارا یعنی چی؟!اگه خودکار رو پیدا نکردم خودم به بابا می گم.اصلا می گردم یکی شبیهش رو پیدا می کنم میدم به بابا
تابان:هییییییی بابا ماهان خودکارت رو زده ترکونده می خواد یدونه تقلبیش رو بندازه بهت.می خواد بهت کلک بزنه،گولت بزنه! بذار من اصلا همین الان برم خونه.دیگه طاقت ندارم باید زودتر بگم به بابا .فعلا خداحافظ
ماهان:کجا میری صبر کن الان پیداش می کنم.
 (بچه ها دو گروه شن و بگین:)
فهمیدی زشته رفتارش                پیش خودت نگه دارش
ماهان:چرا می خوای بابا روناراحت کنی ،منم خجالت زده
تابان:دیگه اینا به من ربطی نداره.من باید وظیفه خودم رو انجام بدم.
ماهان:وظیفت اینه که آبروی منو پیش بابا ببری؟!
تابان:من به این چیزا کار ندارم.منه آینده نگر از الان دارم برا شغل آیندم تمرین می کنم
ماهان:آینده می خوای خبرچین بشی؟!؟!
تابان:نه خبرنگار.یعنی اینقددددر به این شغل علاقه دارم که نگو.می خوام یه خبرنگار بزرگ و معروف بشم.خیلی شغل جالبیه.باعث میشه آدم بی خبر از دور و برش نباشه.بفهمه تو دنیا چه خبره
ماهان:این کارت چه ربطی به خبرنگاری داره؟
تابان:خبر از این مهم تر(حالت گوینده خبر)خیانت در امانت.پسری که پدرش را گول زد. جنس تقلبی حاصل اعتماد پسر به پدر
ماهان:یه خبرنگار واقعیه معروفه مشهور کی آبروی مردم رو می بره؟ توکارای خصوصیشون سرک می کشه. بین مردم خجالت زدشون می کنه؟
تابان:من کی سرک کشیدم؟!همه شاهدن که جلوی من گمش کردی. والا من چیکار دارم به مشکلات خصوصی شما
ماهان:خبرنگارا حتی اگه یه موضوع خصوصی رو بخوان بگن،معمولا مشکل یا مسئله ایه که برای همه ممکنه پیش بیاد و توش گرفتار بشن.می خواد هواسشون رو بیشتر جمع کنن. تازه اسم آدم ها رو نمیاره که آبروشون نریزه
تابان:باشه منم اسمت رو نمی گم.برای اینکه بابا وسایلش رو دست هرکسی نده که گم و گور بشه،فقط می گم خودکاره که داده بودی به یه نفر....گم شد
ماهان:می خوای بشی خبرنگار           هستی به فکر کار و بار
بچه ها:هرکسی هرجایی باشی            مهمه که آدم باشی
ماهان:بزرگ شدی مفید باشی            همیشه رو سفید باشی
بچه ها:هرکسی هرجایی باشی            مهمه که آدم باشی
ماهان:چه خوبه اینو بدونی                باید که خوب درس بخونی
بچه ها:هر کسی هرجایی باشی         مهمه که آدم باشی
ماهان:کمک کنی به دیگران            خانواده، اطرافیان
بچه ها:هرکسی هرجایی باشی          مهمه که آدم باشی
ماهان:عیباشونو بپوشونی               نگو اینو نمی دونی
بچه ها:هرکسی هرجایی باشی         مهمه که آدم باشی
ماهان:دعای خیرو کم نبین             عاقبتت به خیر،همین
بچه ها:هرکسی هرجایی باشی         مهمه که آدم باشی
ماهان:آخی پیدا شد.خداروشکر.....پیدا نشده بود کلی شرمنده بابا می شدم.چه آبرویی می بردی از من!!!
تابان:ااااه خبرم سوخت.دیگه به درد نمی خوره.عیبی نداره حالا به بابا می گم دفعه بعد با احتیاط بیشتری وسایلش رو بهت امانت بده.چون ممکنه... بالاخره احتمالش زیاده که گم بشه!حالا شاااید بعدش پیدا شه شاید هم نشه
ماهان:نه مثل اینکه شما بی خیال نمی شی.بهتره زودتر خودم به بابا بگم قبل از اینکه جنابعالی موضوع به این سادگی رو مثل یه معمای حل نشده براش تعریف کنی.
تابان:به خیانت در امانت می گی موضوع ساده؟! بااااباااا
ماهان:امان ازدست تو. ول نمی کنی ها! یه اشتباهی کردم خودم هم جبرانش می کنم
تابان:چی خیال کردی؟! فکر کردی الکیه.من ازالان تمرین می کنم که وقتی بزرگ شدم تو شغلم موفق بشم. می دونی مثلا سر کلاس آمار خرابکاری بچه ها رو به مبصر یا آقا معلم توضیح می دم،مثلا کی کتابشو نیاورده،کی مشغش رو ننوشته، کی با کی دعوا کرده،کی یکی دیگه رو زده، کی لباس ورزشش رو نپوشیده.کی موقع درس دادن به درس گوش نمی ده،کی با بغل دستیش حرف می زنه...
ماهان:وایسا وایسا ترمز کن یه دقیقه! واقعا شما این کارا رو می کنی؟!؟!
تابان:(نفس نفس می زند)ه ه ه ه خسته شدم.منظورت اینه که چرا کمک می کنم کلاس منظم تر بشه
ماهان:نخیر،چرا همکلاسی هات روپیش معلمتون کوچیک می کنی. به نظر من کارت خیلی اشتباهه
تابان:بیا بدهکارم شدم.من اشتباه می کنم یا اونی که دعوا می کنه.اونی که حرف می زنه نمی ذاره درس روخوب بفهمم.من یا اونی که کتابشو نیاورده یا مشق هاش رو ننوشته؟! بگو دیگه
ماهان: شاید خود دوستت از کارش پشیمون شده.اصلا شاید برای کارش دلیل داشته باشه
تابان:بله .خب برا معلم توضیح میده قانعش می کنه.مشکلی نیست.
ماهان:دیگه چه فایده.شما پیش هم کلاسی ها و معلم خجالت زدش کردی
تابان:می خواست هواسش رو جمع کنه که به این روز نیفته
ماهان:این که از الان داری برای آینده تلاش می کنی که بد نیست.ولی اشتباه متوجه شدی.این کار شما خبرنگاری نیست، خبرچینیه! خبرچینی یه شغل نیست،یه کار خیلی زشته که باعث میشه دیگران به هم ذهنیت  بد داشته باشن و بد بین بشن. آبروشون بره و چیزی که نمی خوان کسی بفهمه رو همه بفهمن
(روی میز یک کره زمین که از پایه اش جدا شده ، یک توپ و یک هندوانه که همگی تقریبا هم اندازه اند را قرار می دهیم و روی هر کدام یک پارچه می کشیم طوری که مشخص نباشد زیر پارچه چیست.)
ماهان:بچه ها کی میاد یه بازی حدس زدنی بکنیم
(چند نفر از بچه ها را انتخاب می کند و آنه جلوی میز می ایستند)
ماهان:کی می تونه بدون اینکه به این سه تا دست بزنه بگه زیر هرکدوم چیه؟
تابان:تا پارچه رو برنداری که نمی شه فهمید
(بچه ها هدس می زنند.سپس پارچه را برمی دارد)
تابان:چه جالب هیچ ربطی به هم ندارن ولی وقتی پوشونده بودیشون عین هم بودن
ماهان:آدم ها هم همین طورن.ظاهر همشون یکیه.اما درونشون با زشتیا و قشنگی هاشون خیلی با هم فرق می کنه.حالا اگه ما وقتی به هردلیلی زشتی کسی رو فهمیدیم، برای این و اون تعریف کنیم و آبروش رو ببریم مثل این می مونه که پارچه رو از روش برداشتیم
تابان:یعنی می گی هرکی هرکار دلش می خواد بکنه هیچ کس هم نفهمه.نمی شه که
ماهان:نه می گم آبروریزی نکنی.شما خودت هیچ موضوع شخصی نداری که نخوای کسی بفهمه؟
تابان:نه من عین آینه صاف و پاکم و هیچ لکه ای ندارم
ماهان:مثلا اون موضوعی که دیروز پیش اومد،اصلا برات مهم نیست کسی بفهمه؟
تابان:چی؟کی؟ها...چه خبر دیگه؟ چی کارا می کنی؟بیا بقیه اسم فامیلمون رو بازی کنیم،اسم: مجید فامیل: ....
ماهان:بله دیگه نوبت خودت شد خوب درک کردی من چی میگم.نترس، از موضوع دیروز کسی غیر از خودم و خودت چیزی نمی فهمه.
تابان:بیا دیگه بازیمون نصفه مونده هی داریم الکی باهم حرف می زنیم.بگو دیگه اسم...
ماهان:بچه ها ما بریم به ادامه بازیمون برسیم.خیلی از دیدنتون خوشحال شدیم.مراقب همدیگه باشین. خداحافظ
تابان:دوستای خوبم خداحافظ.امیدوارم تو دنیا هیچ کس آبروی کس دیگه ای رو نبره
 مسابقه:
روی یک میز تعدادی مکعب مستطیل یا مربع را روی هم می چینیم طوری که تشکیل یک مربع یا مستطیل بزرگتر را بدهد(طول و عرض مربع یا مستطیل از دو یا سه یا چهار یا پنج مکعب تشکیل شده) سپس روی آن را پارچه لطیفی که حجم و ابعاد شکل را نپوشاند،می اندازیم. از این مکعب ها چند تا در اشکال متفاوت می سازیم و رویشان را می پوشانیم.
سپس به تعداد مکعب های ساخته از بچه ها می خواهیم که هر نفر با کمی فاصله روبروی مکعب مورد نظرش بایستد. سپس به هر نفر یک مکعب کوچک که شکل از آن تشکیل شده می دهد.بچه ها باید در مدت مشخص فقط با نگاه کردن از همان فاصله حدس بزنند که هر شکل از چند مکعب کوچک تشکیل شده.

 

 

ارسال نظر